جدول جو
جدول جو

معنی وقبان - جستجوی لغت در جدول جو

وقبان
(وَ)
احمق. ج، وقبی ̍. (اقرب الموارد). گول
لغت نامه دهخدا
وقبان
گول کانا
تصویری از وقبان
تصویر وقبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبان
تصویر قبان
قپان، نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، . در این بیت qappān، باسکول
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ءِ)
نام شهری است. (ناظم الاطباء). شهری است به آذربیجان. (منتهی الارب). این شهر نزدیک تبریز است و میان تبریز و بیلقان واقع شده است. (معجم البلدان) ، شهری است از ارّان و از وی پنبه نیک خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
مصدر به معانی رقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مصدر به معنی رقابه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). انتظار کردن. (آنندراج). راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به رقابه و رقبه در معنی مصدری شود، نگهبانی کردن چیزی را، رسن در گردن کسی انداختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از امرای لشکر مغول است. امیر ارغون پس از فراگرفتن خط ایغوری در کودکی بحضور قاآن رفت و قاآن را روزبروز نظر تربیت بدو بیشتر می افتاد درهمان کودکی او را با قبان بهم به ختای فرستاد و یکچندی آنجا بود. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 242)
لغت نامه دهخدا
(قَ ذذ)
وکب. وکوب. فراخ رفتن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رفتن آهسته. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
وقد. وقود. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود
افروخته شدن آتش. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
وقاط. اقاط. جمع واژۀ وقیط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وقیط شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
وثب. وثوب. وثیب. وثاب. برجستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد) ، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وثب شود
لغت نامه دهخدا
(فَطْءْ)
وجب. وجیب. طپیدن دل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (المصادر زوزنی). رجوع به وجب شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صقب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
نام مرغی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نام مرغی، و به قول ابن درید معرب از نبطی است. (از المعرب جوالیقی ص 204 و ذیل آن)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
الاشعرالرقبان شاعری است. قیل. ورث مالا عن رقبه، ای عن کلاله و لم یرثه عن آبائه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
مرد سطبرگردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد ستبرگردن و گردن کلفت. (ناظم الاطباء). رجوع به رقبانی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پایان کار. (منتهی الارب). عاقبت و سرانجام. (از اقرب الموارد) ، آخر هر چیز: جاء فی عقبان الشهر، او وقتی آمد که همه ماه گذشته بود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقاب. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به عقاب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عقاب. (اقرب الموارد). ج ، عقبان که آن جمع عقاب باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عقاب شود، جمع واژۀ عقاب که به معنی شکنجه و عذاب است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام رود بزرگی است در قفقاز شوروی و از مائلۀشمالی سلسلۀ جبالی قفقاز از یک محل مرتفع بالغ بر 4246 متر مربوط به کوه البرز نبعان مینماید و در بین یک وادی تنگ مستور از جنگل، اول بسوی شمال آنگاه بسمت شمال غربی و سرانجام بطرف مغرب جاری گردد و پس ازگذشتن از بین شهر ’یکاترینودار یا کرسنودار’ بدو باز و منشعب میشود، رجوع به دایرهالمعارف شوروی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکست خوردن از دشمن.
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
دهی است از توابع یمن به جند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
گویا جایگاهی است در دیار ابوبکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقبان
تصویر عقبان
جمع عقاب، شکنجه ها، جمع عقاب، آله ها سرانجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقبان
تصویر شقبان
مرغ تاجدار مرغ استرالیایی
فرهنگ لغت هوشیار
چشمداشت، بیوسیدن (انتظار کشیدن)، نگهبانی، افسار کردن رقبانی ستبر گردن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کپان ترازوی تک پله ترازویی که داری یک پله باشد قپان
فرهنگ لغت هوشیار