جدول جو
جدول جو

معنی وقاهیه - جستجوی لغت در جدول جو

وقاهیه
(وَ یَ)
خدمتگزاری کلیسا. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فرقه ای در اسلام که فرقه های دیگر را کافر دانسته و زیارت قبر ائمه را جایز نمی دانند و نهی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
یکی از پنج شهرستان ولایت خداوندگار در ترکیه است و به نام مرکزخود نامیده شده است. از شمال به ارطغرل و از شمال غربی به بروسه و شهرستان قره سی و از جنوب غربی به ولایت آیدین و از شرق به ولایت آنقره محدود است و مساحت آن 18000 کیلومتر مربع است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حُ لی یَ)
نام حصنی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
تباهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، حماقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ حی یَ)
گلرنگ: حلۀ فقاحیه، حلۀ گلرنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
دهی است از دهستان اسحاق آبادبخش قدمگاه شهرستان نیشابور، سکنۀ آن 53 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه، واقع در شش هزارگزی شمال میانه و شش هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و دارای 114 تن سکنه. از رود خانه محلی مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوب و بزرک است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناپسند داشتن چیزی را. (از منتهی الارب). دوست نداشتن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کراهه. کره یا کره. مکرهه یا مکرهه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کراهیت. رجوع به مکرهه، کره و کراهه شود، دشوار شدن. (ترجمان جرجانی ص 81)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهری است که در ولایت خداوندگار ترکیه و در دامنۀ کوه پورسق در 120 کیلومتری بروسه واقع است و 22266 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بَقْ قا ری یَ)
چوب استوار و محکم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عُ یَ)
سطبر دفزک. (منتهی الارب). ضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ هی یَ)
تأنیث عضاهی، منسوب به عضاهه. (از منتهی الارب). و رجوع به عضاهی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ هی یَ)
یا رفاهیت. فراخی. (مهذب الاسماء). فراخی عیش و ارزانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفاهت. فراخ زندگی و آسان گردیدن. (ناظم الاطباء). فراخ عیش شدن. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راحت و آسوده و فراخ شدن زندگانی. (از اقرب الموارد). رجوع به رفاه و رفاهیت و رفاهت شود
لغت نامه دهخدا
(لَ یَ)
تیزی. دریافت و زودفهمی. لقانه. لقن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ یَ)
کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی جزو دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه. آب آن از رود خانه مزدقان و محصول آن غلات و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ هابی یَ)
پیروان محمد بن عبدالوهاب. (اقرب الموارد) ، مذهب منسوب به عبدالوهاب. (اقرب الموارد). یکی از فرق اسلامی که در نجد و حوالی آن ظاهر گردید و منسوب است به محمد بن عبدالوهاب. اساس کار این فرقه بر این است که صریح کتاب خدا (قرآن) و سنت پیغمبر را اخذ می کنند و آنچه را در کتاب و سنت نمی یابند بدعت میشمارند. زیارت قبور را منع می کنند و بنای بر روی قبور را حرام می دانند و آنچه را ساخته شده است، ویران می سازند. با برخی عادات نیز مبارزه می کنند، از جمله کشیدن سیگار را حرام میشمارند. قهوه راحرام کرده بودند و سپس آن را مباح دانستند. محمد بن سعود بزرگ خانوادۀ سعودی که از پیروان و طرفداران وهابیه بود با دولت عثمانی جنگید و والی مصر محمدعلی پاشا آنان را به تسلیم واداشت و سپس حجاز و همه صحراء را به سرکردگی عبدالعزیز آل سعود پدر ملک سعود و ملک فیصل به چنگ آوردند (1924م.) ، و همه قبرهای صحابه و تابعین را ویران ساختند. (الموسوعه العربیه المیسره چ قاهره ص 1968). رجوع به محمد بن عبدالوهاب شود
لغت نامه دهخدا
(قَحْوْ)
نگاه داشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (آنندراج). وقاء. (اقرب الموارد)،
{{اسم مصدر}} حفاظت و حراست و نگهبانی و وقایت. (ناظم الاطباء). محافظت و نگهبانی،
{{اسم}} آنچه بدان کتاب را نگاه دارند. (اقرب الموارد). مقوای کتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج)، قسمی از چادر ابریشمین یا پنبه ای که زنهای مشرق زمین برسر می اندازند. (ناظم الاطباء). قسمی چادر ابریشمی یاپنبه ای که زنهای مشرق زمین بر روی سر می انداختند و صورت و پایین تر از زانوها را نمی پوشانیدند. معجر زنان. (منتهی الارب) (آنندراج). روبند زنان:
ای به کس خویش بر نورده نهاده
وآن همه داده به مویه و به وقایه.
رودکی.
و از وی (گرگان) جامۀ ابریشم سیاه خیزد و وقایه و دیبا و قزین. (حدود العالم ص 143)، پرده. حجاب:
ابر از طرف کوه برآمد دو سه پایه
از شرم به رخسار فروهشت وقایه.
منوچهری.
شدبه دادن شتاب ساقی گرم
برگرفت از میان وقایۀ شرم.
نظامی.
رجوع به وقایت شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سست. (آنندراج) ، از هم افتاده. (غیاث اللغات) ، دریده. (آنندراج) ، تأنیث واه به معنی هرچیز مسترخی. (ازمنتهی الارب). تأنیث واهی است. رجوع به واهی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جراهیه
تصویر جراهیه
ظاهر و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقانیه
تصویر دوقانیه
تباهی، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاهیه
تصویر رفاهیه
فارسی گویان رفاهیت گویند که نادرست است) آسودگی آسایش بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباهیه
تصویر سباهیه
خودپسند خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
وقایه: وقایت در فارسی نگاه داشتن، پناه دادن محافظت نگهبانی، قسمی چادرابریشمی یاپنبه یی که زنهای محترم مشرق زمین برروی سرمی انداختند و صورت و پایین تر از زانوهارا نمی پوشانیدند: (ابراز طرف کوه بر آمد دو سه پایه از شرم بر خسار فرو هشته وقایه) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان محمد بن عبدالوهاب زاده 1115 فرا رفت که می گفت همگی شاخه های اسلامی کژ راهه رفته و از دین اسلام دور افتاده اند. او سوگند و یاریخواهی از پیامبر (ص) وخاندانش را روا نمی دانست و می گفت که آدمی باید تنها به خدا بیاندیشد و به خدا امید بندد ساختن آرامگاه را بر گور مردگان بت پرستی می دانست و گریستن و موییدن بر مرده را نیز ناروا می شمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاهیه
تصویر عتاهیه
کم خردی، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
آردینه انگلبینی نوعی حلوا که با انگبین سازند و حلوا پزان گاه در ساختن آن غش و بجای انگبین قند داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراهیه
تصویر کراهیه
کراهیت در فارسی: بیزاری بد شمردن ناپسند دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقانیه
تصویر لقانیه
زیرکی هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقعیه
تصویر واقعیه
مونث واقعی راستینه راستینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثاقیه
تصویر وثاقیه
برگ نو مندارچه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناهیه
تصویر سناهیه
پرداخت های کاستی (کاست قسط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقایه
تصویر وقایه
((و ِ یَ))
نگاهداری کردن. حفظ کسی از بدی و آفت، روسری، سربند زنان
فرهنگ فارسی معین