جدول جو
جدول جو

معنی وغاب - جستجوی لغت در جدول جو

وغاب
(وِ)
جمع واژۀ وغب (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به معنی جوال. (آنندراج). اوغاب. رجوع به وغب شود، جمع واژۀ وغبه. (ناظم الاطباء). رجوع به وغبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهاب
تصویر وهاب
(پسرانه)
بسیار بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
از نام های باری تعالی، بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوغاب
تصویر دوغاب
آب دوغ، آنچه در آن آب بریزند و مثل دوغ سفید و آبکی شود مانند آهک که در آن آب بریزند و به هم بزنند تا شبیه دوغ شود، آب آهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراب
تصویر وراب
انحراف، پیچیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(صُ)
بیضه های شپش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
آواز خرگوش و گرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
بانگ کردن روباه. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
تیر هیچکارۀتباه نیکوناتراشیده. (منتهی الارب) ، پرتیر که از سوی شکم بود و آن بد است. (مهذب الاسماء) ، پرهای زرد ریزۀ مرغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ مِ)
شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک. مشک را از آنجا آورند. معادن نقرۀ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا)
ترسو. جبان. (اقرب الموارد). سخت گول بددل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قلب وجاب، کثیرالخفوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
شکنبه ها و روده ها، واحد ندارد، دسته های راویه و گوشه های آن، روده هایی که در آنهاشیر میریزند تا فوراً منجمد گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا)
فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). مرد فتنه انگیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فتّان. فتنه انگیز. (یادداشت مؤلف). شغّب. (منتهی الارب). و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(وَثْ ثا)
صیغۀ مبالغه است از وثوب. بسیار برجهنده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ابووثاب، کنیه است عقاب و باز شکاری را زیرا که سخت پرواز میکند. رازی گوید ابووثاب آهوست که بسیار جست و خیز دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
بیماریی است شتر را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد از صغانی) (آنندراج). یک نوع بیماریی است مر شتران را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وقب. (المنجد). رجوع به وقب شود
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
نامی از نامهای خدای تعالی:
تا مآب و مصیر و ملجاء خلق
نبود جز به خالق وهاب.
سوزنی.
داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت
عیش هنی و طبع سخی و کف واهب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
بخشنده. (مهذب الاسماء). نیک بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار بخشنده. (غیاث) :
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشاغبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاغبه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ واب ب)
جمع واژۀ غابّه. (منتهی الارب). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمینی که آب در آن روان نشود مگر به باران بسیار. رغاث. رجوع به این کلمه شود، زمین نرم فراخ ریگناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رغیب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغیب شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثغب. آبهای خوش که در کوهها در آب گیرها مانده باشد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش جویمند شهرستان گناباد، در 6 هزارگزی مشرق گناباد و یک هزارگزی شمال جادۀ بیرجند به گناباد، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 2355 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و زعفران، شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
یا دوغ آب، دوغ آمیخته با آب، آب دوغ، (یادداشت مؤلف)، هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی گردد، آشی است که از شیر سازند، (فرهنگ فارسی معین)، گچ یا آهک یا سیمان آمیخته با آب بسیاررقیق که بنایان برای پر کردن و گرفتن درزها و لایهای سنگ ها یا آجرها یا کاشی ها و یا موزائیک های فرش شده بر کف حیاط و طاق اتاق و غیره ریزند، گچ یا آهک یا سیمان کم در آبی بسیار گشاده کرده، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وغب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جوال و رخت روی، متواضع. فروتن، کشته. به خاک سیاه نشسته:
کو آنکه بباددادۀ تست
بر خاک ره اوفتادۀ تست.
نظامی.
و رجوع به افتاده شود
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ رَ)
ناپدید شدن. غیب. غیبت. غیاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروشدن آفتاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به غیاب و غیب شود
لغت نامه دهخدا
آب دوغ، هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی گردد، آب مخلوط با آهک که بدان دیوارها را رنگ کنند آب آهک دوغ آب. یا دوغاب سیمان آب مخلوط با سیمان که بدیوارها مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
بخشنده از فروزگان خدا نیک بخشنده بسیار بخشنده: (تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل) (منوچهری)، صفتی است ازصفات خدای تعالی: (داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخنی و کف واهب) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراب
تصویر وراب
پارسی تازی گشته وریب اریب کجی خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاب
تصویر لغاب
تیر هیچکاره، پر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغاب
تصویر شغاب
شورشی آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاب
تصویر رغاب
جمع رغبت. خواهشها، آرزوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
((وَ هّ))
بخشنده، یکی از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوغاب
تصویر دوغاب
آب دوغ، هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی شود، آب مخلوط با آهک که با آن دیوارها را رنگ کنند
فرهنگ فارسی معین