جدول جو
جدول جو

معنی وعوره - جستجوی لغت در جدول جو

وعوره
(قُ)
وعر. دشوار گردیدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). درشت شدن راه. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (اقرب الموارد). رجوع به وعر و وعور شود، کم گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ وَ رَ)
بزرگ بینی. (از منتهی الاب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَصْ صُ)
شعر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانستن و دریافتن چیزی را. (منتهی الارب). و رجوع به شعر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
وقر. نشستن. (منتهی الارب) ، باوقار نشستن. در خانه نشستن. (اقرب الموارد). رجوع به وقر و وقور شود
لغت نامه دهخدا
(یُ رَ)
از طایفۀ نصار منشعب است از قبیلۀ بنی کعب در خوزستان. در جغرافیای سیاسی کیهان آمده است: ’طایفۀ نصار منقسم به عشایر مختلف می شود، از آن جمله است یعوره و مفالی که در جزیرهالخضر و گسبه و کنار خلیج بوشهر زندگانی می کنند’. (ص 91)
لغت نامه دهخدا
(قَتْوْ)
وعث. (از اقرب الموارد). رجوع به وعث شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
وعر. وعور. وعوره. دشوار گردیدن جای، کم گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِرْ وِ رَ / رِ)
ورور. (فرهنگ فارسی معین) :
با بی قرار دهرمجوی ای پسر قرار
عمرت مده به باد به افسون وروره.
ناصرخسرو.
رجوع به ورور شود.
- ورورۀ جادو، نام جادوئی است مثلی: مثل ورورۀ جادو، آنکه برای اغواء و اغراء و فریبی به شتاب با کسی نجوی گونه ای کند. زنان محیل و آهسته گوی را بدان تشبیه کنند. (یادداشت مؤلف). رجوع به ورورجادو شود
لغت نامه دهخدا
(وَرْ وَ رَ / رِ)
حجره ای که بالای حجره سازند و آن را برباره نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) ، سنجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَلْوْ)
تیز نگریستن، شتابی کردن درکلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ وِ رَ)
مؤنث عور. رجوع به عور شود، صاحب عورت و خلل، و از آن جمله است آیۀ ’اًن بیوتنا عوره’ (که ابن عباس و جماعتی دیگر آن رابه کسر واو خوانده اند) ، یعنی خانه های ما دارای عورت و خلل است. (از منتهی الارب). رجوع به عوره شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وعر، به معنی دشوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وعر شود، جمع واژۀ واعر (منتهی الارب) ، به معنی دشوار. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به واعر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
وعر. وعاره. وعوره. دشوار گردیدن جای. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وروره
تصویر وروره
ورور
فرهنگ لغت هوشیار
هذیان، بیهوده گویی
فرهنگ گویش مازندرانی
کجکی، یک وری
فرهنگ گویش مازندرانی