جدول جو
جدول جو

معنی وعب - جستجوی لغت در جدول جو

وعب
راه گشاده، همه را گرفتن
تصویری از وعب
تصویر وعب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهب
تصویر وهب
(پسرانه)
بخشش، عطا، نام پدر آمنه مادر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دعب
تصویر دعب
راندن، گادن، شوخی کردن لاغیدن شوخ لاغگوی شوخ لاغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس و بیم، فزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعب
تصویر جعب
کیپوت سازی، واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعب
تصویر اعب
تنگدست، درشت بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعب
تصویر تعب
زحمت و رنج و سختی و ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعب
تصویر سعب
رشته گلیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعب
تصویر شعب
جمع شعبه، شعبه ها بمعنی قبیله بزرگ میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعب
تصویر صعب
دشوار، تند، ناهموار، ناخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعب
تصویر تعب
رنج، سختی، ماندگی، خستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعب
تصویر رعب
ترس، بیم، فزع، خوف، ترسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعب
تصویر لعب
بازی کردن، بازی، مزاح، شوخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهب
تصویر وهب
بخشیدن چیزی به کسی، بخشیدن، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
پند دادن، نصیحت کردن، پند و اندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعب
تصویر شعب
گشادگی میان دو کوه، دره، راه در کوه، مسیل آب، آبراهه در درون زمین، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعب
تصویر صعب
دشوار، سخت، شدید
قوی، نیرومند، بامهابت، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد، بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعب
تصویر شعب
شعبه ها، بخشهایی از یک فروشگاه، شرکت ها، شاخه های درخت، جمع واژۀ شعبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کعب
تصویر کعب
بند استخوان، استخوان بندگاه پا و ساق، پاشنۀ پا، شتالنگ، در ریاضیات ریشۀ سوم عدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجب
تصویر وجب
فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، شبر، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعب
تصویر طعب
مزه، بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه گود، تک سخن (ته مطلب) کاسه مغاک بزرگ قدح بزرگ، کاسه ای که یک کس را سیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعب
تصویر کعب
پاشنه پا، بند استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعب
تصویر لعب
بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است وژه آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر می دهی که در او نیست (فیه مافیه) بدست در تازی به وجب یا وژه (شبر) گفته می شود ترسو، نادان، مشک، تالاب آبگیر جایزه واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب. واحد طول معادل نصف یک وجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسب
تصویر وسب
چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقب
تصویر وقب
گودال مغاک چاله گودی، گول کانا، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشب
تصویر وشب
گیاه، رنگه واش در انگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورب
تصویر ورب
کنام، میاندنده، اندام، کون
فرهنگ لغت هوشیار
کالای پست به درد نخور، شتر تنومند، سست اندام احمق گول، ناکس فرومایه، دارای بدن ضعیف، جمع اوغاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعن
تصویر وعن
پناهگاه، زمین سفت
فرهنگ لغت هوشیار