بنه، درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بنگلک، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش، بنک، جنجک
بَنه، درخت پستۀ وحشی یا سَقِّز که از تنۀ آن سقز، از گُل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بُنگَلَک، بوگَلَک، بوی گَلَک، چاتلانقوش، بَنَک، جُنجَک
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمانه، کرک، ورتیج، بدبده، سلویٰ، سمان، کراک برای مثال در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
بِلدِرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سَمانِه، کَرَک، وَرتیج، بَدبَدِه، سَلویٰ، سَمان، کَراک برای مِثال در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
بخار، برای مثال دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز وشم دهانش جهان تیره گون (فردوسی - مجمع الفرس - وشم) خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کبودی
بخار، برای مِثال دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز وشم دهانش جهان تیره گون (فردوسی - مجمع الفرس - وشم) خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کَبودی
مهین بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم (عنصری) چو آمد بر مهین ومان خویش ببردش به سد لابه مهمان خویش (اسدی توسی) زاد بوم زادگاه جایباش، ستورگاه مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی، (سم) محل اقامت جای باش: (هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ)، شهر زاد: (و این ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم)، کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن. یا وطن اصلی. زادگاه اصلی: (در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید)، آسمان. یا وطن مالوف. جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته
مهین بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم (عنصری) چو آمد بر مهین ومان خویش ببردش به سد لابه مهمان خویش (اسدی توسی) زاد بوم زادگاه جایباش، ستورگاه مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی، (سم) محل اقامت جای باش: (هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ)، شهر زاد: (و این ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم)، کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن. یا وطن اصلی. زادگاه اصلی: (در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید)، آسمان. یا وطن مالوف. جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته