- وضاحه (وَضْ ضا حَ)
بسیار روشن، بسیار روشن کننده. (مهذب الاسماء) (آنندراج)
معنی وضاحه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مَ)
لغت نامه دهخدا
فرومایه و ناکس و دون مرتبه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پسرخوانده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دعی و زنازاده بودن. (از اقرب الموارد)
(وَ حَ)
لغت نامه دهخدا
چاروا. (ناظم الاطباء). چارپایه. (منتهی الارب). چهارپا. نعم. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، وضائح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
(نَضْ ضا حَ)
لغت نامه دهخدا
تأنیث نضاح است. (از اقرب الموارد). رجوع به نضاح شود، دورانداز و نیک اندازنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قوس نضاحه بالنبل، که بدان بخوبی تیر انداخته شود. (از المنجد)
(قَ)
لغت نامه دهخدا
وقوحه. قحه. وقح (و / و ق ) . شوخ گرفتن و سخت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت شدن سم. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی)، وقحه. وقوحه. بی شرم شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شوخ روی شدن. (المصادر زوزنی). جری شدن بر ارتکاب زشتی ها. (اقرب الموارد). رجوع به وقاحت شود
(فَ کَ لَ)
لغت نامه دهخدا
کم گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندک شدن و حقیر شدن. (تاج المصادر بیهقی)
وضوح، توضیح، وضاحت، روشنی، مشخّصات
