جدول جو
جدول جو

معنی وصیفه - جستجوی لغت در جدول جو

وصیفه
(وَ فَ)
کنیزک خرد. (مهذب الاسماء). مؤنث وصیف، به معنی خدمتگار. خدمتگاری که دختر یا کنیز بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، وصائف. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وصیفه
وصیفت در فارسی مونث وصیف کنیزک خدمتکاری که دختریا کنیزبود: (و صد وصیفت و صد غلام بی ریش بفرستاد)، وصف کننده (مونث)، جمع وصائف
تصویری از وصیفه
تصویر وصیفه
فرهنگ لغت هوشیار
وصیفه
((وَ فَ یا فِ))
خدمتکاری که دختر یا کنیز بود، وصف کننده (مؤنث)، جمع وصائف
تصویری از وصیفه
تصویر وصیفه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
کاری که انسان مکلف به انجام دادن آن باشد، کار و خدمت، جیرۀ روزانه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ فَ)
لعاب خطمی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آردالۀ جامه و پینووا. ج، وخائف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
برگ فراهم و مجتمعشده که در میان وی خوشه باشد. (منتهی الارب). برگی که از روی میوه شکافد، و آن همان برگهای مجتمعی اس-ت که سنبل و خوشه در آنها باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مؤنث خصیف.
- کتیبه خصیفه، لشکر دورنگ و برنگ آهن و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
وصافه در فارسی مونث وصاف ستاینده زاب نهنده مونث (وصاف)، مبالغه در معنی (وصاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصفیه
تصویر وصفیه
وصفیه در فارسی ستایه ای زابی
فرهنگ لغت هوشیار
تاجبرگ برگ کوچک روی میوه، کاناز: کلان برگ به هم پیوسته ای که خوشه را در میان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
وظیفه در فارسی هرگ هویشکار نام یکی از نوشته های ساسانی که برجای مانده (خویشکاریه رتکان) است که در زبان فارسی نوین آن را (وظایف نوباوگان) گویند فریچ (فرهنگ پهلوی برخی فریضه را برگرفته از آن دانند) راستاد جامگی گیره (جیره) روزینه، پیمان سامه (شرط)، کار، پایگاه پایه، پیشه آنچه که اجرای آن شرعا یاعرفا درعهده کسی باشد تکلیف: (... وظیفه هوا خوهی و خدمتکاری بجا آورد)، وجه گذران وجه معاش، مبلغی یاجنسی که برای امرار معاش بکسی (کارمند دولت و غیره) دهند مقرری مستمری: (و رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید) (حافظ)، شغل کار، تکلیف دینی، (صفویه) اعانه و تصدف بود که در ترتیب اداری هند بصورت تقدیر پرداخت میشد، جمع وظایف (وظائف)، یا بر حسب وظیفه. بنا بوظیفه از روی وظیفه حسب الوصیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
((وَ فِ یا فَ))
کاری که انسان مکلف به انجام آن باشد، جمع وظایف، جیره، مستمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
خویشکاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
واجبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
Assignment, Duty, Task
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
affectation, devoir, tâche
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
kazi, jukumu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
کام , فرض , کام
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
งานที่ได้รับมอบหมาย , หน้าที่ , งาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
tugas, kewajiban
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
משימה , חובה , מַטָּלָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
任務 , 義務
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
任务 , 责任
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
দায়িত্ব , দায়িত্ব , কাজ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
임무 , 의무 , 과제
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
कार्य , कर्तव्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
incarico, dovere, compito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
opdracht, plicht, taak
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
завдання , обов'язок
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
задание , обязанность , задача
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
zadanie, obowiązek
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
asignación, deber, tarea
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
atribuição, dever, tarefa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وظیفه
تصویر وظیفه
Aufgabe, Pflicht
دیکشنری فارسی به آلمانی