جدول جو
جدول جو

معنی وصائل - جستجوی لغت در جدول جو

وصائل
(وَ ءِ)
جمع واژۀ وصیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی شتر ماده ای که ده شکم در پی یکدیگر زاید. (آنندراج). رجوع به وصیله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وصال
تصویر وصال
(دخترانه و پسرانه)
رسیدن به چیزی یا کسی و به دست آوردن آن یا او، لقب شاعر بزرگ قرن دوازدهم، میرزا محمد شفیع شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اصائل
تصویر اصائل
اصیل ها، دارای نژادهای خوب، نژاده ها، نجیبها مثلاً آدم اصیل، اصلی ها، واقعی ها، جمع واژۀ اصیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصال
تصویر وصال
رسیدن به محبوب و هم آغوشی با وی، دست یافتن به چیزی، رسیدن، در تصوف رسیدن به مرحلۀ فناء فی الله، رسیدن به معشوق ازلی
فرهنگ فارسی عمید
(وَ ءِ)
جمع واژۀ وصیده. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به وصیده شود
لغت نامه دهخدا
(وَصْ صا)
بسیار پیوندکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). وصله کننده، پینه دوز. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمی صحاف که با لعابی ریخته های اوراق کتابی یا قباله و امثال آن را ترمیم و اصلاح کند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وُصْ صا)
جمع واژۀ واصل. رجوع به واصل شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
قبیله ای است از عرب. (از لباب الالباب نقل ازغیاث). و قدیجعل اسماً للقبیله فلایصرف. (تاج العروس). شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283). رجوع به بنو وائل و عیون الاخبار شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نام قریه ای است. (از لباب الالباب نقل از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
وسایل. جمع واژۀ وسیله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وسیله شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
جمع واژۀ وصیفه، به معنی خدمتگاری که دختر یا کنیز بود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وصیفه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
جمع واژۀ وثیله، به معنی وزغ. (دهار). رجوع به وثیله شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
جمع واژۀ وذیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به وذیله شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فصیله. (اقرب الموارد). رجوع به فصیله شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خصله. (یادداشت بخطمؤلف). خصلتها. صفتها. (ناظم الاطباء) :
دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری
محمودهالسجایامرضیهالخصائل.
حافظ.
، جمع واژۀ خصیله. (منتهی الارب). رجوع به خصیله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حصیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
جمع واژۀ اصیل. (اقرب الموارد). رجوع به اصیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصائل
تصویر اصائل
جمع اصیل
فرهنگ لغت هوشیار
پینه دوز: در کفشگری، وژنگر: در درزیگری (وژنگ: وصله که بر جامه کنند) به هم رسیدن همرسی، پیوستن پیوند، دیدار، به دست آوردن الفنج الفنجیدن، یار دید فراز بسیار پیوند کننده وصله کننده، پینه دوز. پیونددادن، دوستی بی غرض: (وداروی او وصال آن دختر است)، ملاقات دیدار، حصول چیزی، رسیدن بمقصود، رسیدن بمشوق و تمتع از وی: (وصال او ز عمر جاودان به خداوندا، مرا آن ده که آن به) (حافظ) یا به وصال معشوق رسیدن، رسیدن بوی و تمتع بردن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وسیله اسباب لوازم (و با این وسایل و فضایل درخصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصائل
تصویر خصائل
خصلتها، صفتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصال
تصویر وصال
((وِ))
به هم رسیدن
فرهنگ فارسی معین
پیوند، دیدار، وصل، وصلت
متضاد: فراق
فرهنگ واژه مترادف متضاد