شیرین، دلپسند، برای مثال لب نوشین، خواب نوشین بامداد رحیل / باز دارد پیاده را ز سبیل (سعدی - ۵۲) شفابخش، برای مثال دم نوشین عیسوی داری / زهر زرّاق مفتعل چه خوری؟ (خاقانی - ۸۰۱) گوارا، خوش گوار، برای مثال به جوی اندرون آب نوشین روان شد / از این عدل و انصاف نوشیروانی (فرخی - ۳۹۳)
شیرین، دلپسند، برای مِثال لب نوشین، خواب نوشین بامداد رحیل / باز دارد پیاده را ز سبیل (سعدی - ۵۲) شفابخش، برای مِثال دَمِ نوشین عیسوی داری / زهر زرّاق مفتعل چه خوری؟ (خاقانی - ۸۰۱) گوارا، خوش گوار، برای مِثال به جوی اندرون آب نوشین روان شد / از این عدل و انصاف نوشیروانی (فرخی - ۳۹۳)
دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 7هزارگزی شمال سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 280 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 7هزارگزی شمال سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 280 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
منسوب به نوش که به معنی شهد باشد، (غیاث اللغات)، شیرین، (غیاث اللغات) (برهان قاطع)، آلوده به نوش، از نوش، (یادداشت مؤلف)، پرنوش، پر از شهد و شیرینی: گفتم که مرا توشه ده از دو لب نوشین کآهنگ سفر کردم و وقت سفر آمد، مسعودسعد، به بهانۀ حدیثی بگشای لعل نوشین به خراج هر دو عالم گهری فرست ما را، خاقانی، انوشه منش باد دارای دهر ز نوشین جهان باد بسیاربهر، نظامی، به نوشین لب آن جام را نوش کرد ز لب جام را حلقه در گوش کرد، نظامی، دگرباره نوشابۀ هوشمند ز نوشین لب خویش بگشاد بند، نظامی، کنون که چشمۀ قند است لعل نوشینت سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار، حافظ، ، گوارا، (برهان قاطع) (آنندراج)، خوش گوار: به جوی اندرون آب نوشین روان شد از این عدل و انصاف نوشین روانی، فرخی، بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ نوشینم، ناصرخسرو، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغدل بود به امید دوا بازآمد، حافظ، ، مطبوع، دلنشین، دلپسند، ملایم طبع: هزار لشکرجنگی شکست لشکر او به خواب نوشین اندر شده به لشکرگاه، فرخی، چشم فتنه در خواب نوشین شد و دیدۀ داد و عدل بیدار گشت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 5)، لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 295)، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، تو مست خواب نوشین تا بامداد و من را شبها رود که گویم هرگز سحر نباشد، سعدی، خواب نوشین بامداد رحیل بازدارد پیاده را ز سبیل، سعدی، ، جان بخش، روح نواز: رهائی نیابم سرانجام از این خوشا باد نوشین ایران زمین، فردوسی، ، شفابخش: دم نوشین عیسوی داری زهر زراق مفتعل چه خوری ؟ خاقانی، ، مخفف نیوشین، گوش کردنی، شنیدنی (؟)، (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
منسوب به نوش که به معنی شهد باشد، (غیاث اللغات)، شیرین، (غیاث اللغات) (برهان قاطع)، آلوده به نوش، از نوش، (یادداشت مؤلف)، پرنوش، پر از شهد و شیرینی: گفتم که مرا توشه ده از دو لب نوشین کآهنگ سفر کردم و وقت سفر آمد، مسعودسعد، به بهانۀ حدیثی بگشای لعل نوشین به خراج هر دو عالم گهری فرست ما را، خاقانی، انوشه منش باد دارای دهر ز نوشین جهان باد بسیاربهر، نظامی، به نوشین لب آن جام را نوش کرد ز لب جام را حلقه در گوش کرد، نظامی، دگرباره نوشابۀ هوشمند ز نوشین لب خویش بگشاد بند، نظامی، کنون که چشمۀ قند است لعل نوشینت سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار، حافظ، ، گوارا، (برهان قاطع) (آنندراج)، خوش گوار: به جوی اندرون آب نوشین روان شد از این عدل و انصاف نوشین روانی، فرخی، بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ نوشینم، ناصرخسرو، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغدل بود به امید دوا بازآمد، حافظ، ، مطبوع، دلنشین، دلپسند، ملایم طبع: هزار لشکرجنگی شکست لشکر او به خواب نوشین اندر شده به لشکرگاه، فرخی، چشم فتنه در خواب نوشین شد و دیدۀ داد و عدل بیدار گشت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 5)، لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 295)، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، تو مست خواب نوشین تا بامداد و من را شبها رود که گویم هرگز سحر نباشد، سعدی، خواب نوشین بامداد رحیل بازدارد پیاده را ز سبیل، سعدی، ، جان بخش، روح نواز: رهائی نیابم سرانجام از این خوشا باد نوشین ایران زمین، فردوسی، ، شفابخش: دم نوشین عیسوی داری زهر زراق مفتعل چه خوری ؟ خاقانی، ، مخفف نیوشین، گوش کردنی، شنیدنی (؟)، (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
دیشب و شب گذشته، (ناظم الاطباء)، دوشینه، دیشبین، (یادداشت مؤلف) : تا خم می را بگشاد مه دوشین سر زهد من نیست شد و توبه من زیر و زبر، فرخی، شب دوشین شبی بوده ست بس خوش به جان بودم من آن شب را خریدار، فرخی، در خمار می دوشینم ای نیک حبیب خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم، ناصرخسرو، مرا از خواب دوشین دوش بجهاند سحرگاهان یکی زآن زنگیانت، ناصرخسرو، حیران و دلشکسته چنین امروز از رنج و از تفکر دوشینم، ناصرخسرو، در دلم تا به سحرگاه شب دوشین هیچ نآرامید این خاطر روشن بین، ناصرخسرو، ای پسرگفت درین شعر ترا حجت آنچه دل گفت مر او را به شب دوشین، ناصرخسرو، از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند وز عمر ندانم که چه باقی مانده ست، خیام، گفتم ای جان وعده دوشین خود را کن وفا گفت نشنیدی کلام اللیل یمحوه النهار، (منسوب به خواجه نظام الملک)، گفتم بده آن وعده دوشین ما را دوشی برزد نکرد تمکین ما را، خاقانی، تب دوشین در آن بت چون اثر کرد مرا فرمود و هم در شب خبرکرد، خاقانی، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، چونکه ماهان چنان بهشتی یافت دل ز دوزخ سرای دوشین تافت، نظامی، صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیابرخیز که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم، حافظ
دیشب و شب گذشته، (ناظم الاطباء)، دوشینه، دیشبین، (یادداشت مؤلف) : تا خم می را بگشاد مه دوشین سر زهد من نیست شد و توبه من زیر و زبر، فرخی، شب دوشین شبی بوده ست بس خوش به جان بودم من آن شب را خریدار، فرخی، در خمار می دوشینم ای نیک حبیب خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم، ناصرخسرو، مرا از خواب دوشین دوش بجهاند سحرگاهان یکی زآن زنگیانت، ناصرخسرو، حیران و دلشکسته چنین امروز از رنج و از تفکر دوشینم، ناصرخسرو، در دلم تا به سحرگاه شب دوشین هیچ نآرامید این خاطر روشن بین، ناصرخسرو، ای پسرگفت درین شعر ترا حجت آنچه دل گفت مر او را به شب دوشین، ناصرخسرو، از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند وز عمر ندانم که چه باقی مانده ست، خیام، گفتم ای جان وعده دوشین خود را کن وفا گفت نشنیدی کلام اللیل یمحوه النهار، (منسوب به خواجه نظام الملک)، گفتم بده آن وعده دوشین ما را دوشی برزد نکرد تمکین ما را، خاقانی، تب دوشین در آن بت چون اثر کرد مرا فرمود و هم در شب خبرکرد، خاقانی، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، چونکه ماهان چنان بهشتی یافت دل ز دوزخ سرای دوشین تافت، نظامی، صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیابرخیز که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم، حافظ
جوشن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). جوشن که در جنگها پوشند. (آنندراج) (انجمن آرا). نام سلاحی است که آن را جوشن گویند. (برهان) : تیر را از وشینه بگذاری همچو خیاط سوزن از وشنی. و این بیت دلالت کند که وشینه از جنس ابریشم کجینه است که آن را برای حفظ از تیغ و تیر حشو لباسی کنند و قژاکند و کجیم و کجین گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
جوشن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). جوشن که در جنگها پوشند. (آنندراج) (انجمن آرا). نام سلاحی است که آن را جوشن گویند. (برهان) : تیر را از وشینه بگذاری همچو خیاط سوزن از وشنی. و این بیت دلالت کند که وشینه از جنس ابریشم کجینه است که آن را برای حفظ از تیغ و تیر حشو لباسی کنند و قژاکند و کجیم و کجین گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)