وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
میوه وبعربی ثمر خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). در سنسکریت شیه بمعنی محصول زراعت و نیز بمعنی میوه است. (فرهنگ نظام) : برومند باد آن همایون درخت که در سایۀ آن توان برد رخت گه از سایه آسایش جان دهد گه از شایه آرایش خوان دهد. نظامی (از فرهنگ نظام). دوش چنان دیده ام بخواب که نخلی بر لب دریا بدان مقام برآمد نخل موصل شد و ترنج ورطب داشت سایه و شایه اش فراخ و تام برآمد. خاقانی. ، سیاه گوش. (ناظم الاطباء). پروانک. معرب آن فروانق. قره قولاخ. جانوری است در شمال افریقا و نواحی گرمسیرآسیا دیده میشود. گویند چون شیر آید فریادکنان پیش شیر میرود تا جانوران دیگر آواز او را شنیده بدانند که شیر می آید و خود را بکناری بکشند. رجوع به پروانک و حاشیۀ برهان چ معین شود
میوه وبعربی ثمر خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). در سنسکریت شیه بمعنی محصول زراعت و نیز بمعنی میوه است. (فرهنگ نظام) : برومند باد آن همایون درخت که در سایۀ آن توان برد رخت گه از سایه آسایش جان دهد گه از شایه آرایش خوان دهد. نظامی (از فرهنگ نظام). دوش چنان دیده ام بخواب که نخلی بر لب دریا بدان مقام برآمد نخل موصل شد و ترنج ورطب داشت سایه و شایه اش فراخ و تام برآمد. خاقانی. ، سیاه گوش. (ناظم الاطباء). پروانک. معرب آن فروانق. قره قولاخ. جانوری است در شمال افریقا و نواحی گرمسیرآسیا دیده میشود. گویند چون شیر آید فریادکنان پیش شیر میرود تا جانوران دیگر آواز او را شنیده بدانند که شیر می آید و خود را بکناری بکشند. رجوع به پروانک و حاشیۀ برهان چ معین شود
دهی جزو دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم واقع در 5 هزارگزی جنوب دستجرد و راه عمومی. کوهستانی و سردسیری است. سکنه 486 تن. آب آن از قنات و در بهار از رود محلی. محصول آنجا غلات، بنشن، یونجه، انگور زیاد و معروف، بادام و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از دستجرد میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزو دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم واقع در 5 هزارگزی جنوب دستجرد و راه عمومی. کوهستانی و سردسیری است. سکنه 486 تن. آب آن از قنات و در بهار از رود محلی. محصول آنجا غلات، بنشن، یونجه، انگور زیاد و معروف، بادام و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از دستجرد میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
قسمی لباس که اعراب اسپانیا می پوشیدند شیه. شیه افریجه. شیه للرباص. (از دزی ج 1 ص 718) ، جلیقۀ ضخیم و ستبر آستین دار که از ماهوت و یا خز و پنبه سازند و در هنگام جنگ و نبرد جهت جلوگیری از زخم تیر و شمشیر پوشند. (از دزی ج 1 ص 718)
قسمی لباس که اعراب اسپانیا می پوشیدند شیه. شیه افریجه. شیه للرباص. (از دزی ج 1 ص 718) ، جلیقۀ ضخیم و ستبر آستین دار که از ماهوت و یا خز و پنبه سازند و در هنگام جنگ و نبرد جهت جلوگیری از زخم تیر و شمشیر پوشند. (از دزی ج 1 ص 718)
بقیۀ از قوم یا از شتران هلاک شده. (منتهی الارب). بقیه از قوم یا از مال هلاک شده. (از اقرب الموارد) ، ردی ٔ و هیچکاره از شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
بقیۀ از قوم یا از شتران هلاک شده. (منتهی الارب). بقیه از قوم یا از مال هلاک شده. (از اقرب الموارد) ، ردی ٔ و هیچکاره از شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
پارۀ گوشت جهت بریانی، یا عام است. یقال: مابقی من الشاه الا شوایه، ای قلیل. (از منتهی الارب). بریده شدۀ از گوشت. (از اقرب الموارد) ، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، شوایهالخبز، گردۀ نان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
پارۀ گوشت جهت بریانی، یا عام است. یقال: مابقی من الشاه الا شوایه، ای قلیل. (از منتهی الارب). بریده شدۀ از گوشت. (از اقرب الموارد) ، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، شوایهالخبز، گردۀ نان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نگاه داشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (آنندراج). وقاء. (اقرب الموارد)، {{اسم مصدر}} حفاظت و حراست و نگهبانی و وقایت. (ناظم الاطباء). محافظت و نگهبانی، {{اسم}} آنچه بدان کتاب را نگاه دارند. (اقرب الموارد). مقوای کتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج)، قسمی از چادر ابریشمین یا پنبه ای که زنهای مشرق زمین برسر می اندازند. (ناظم الاطباء). قسمی چادر ابریشمی یاپنبه ای که زنهای مشرق زمین بر روی سر می انداختند و صورت و پایین تر از زانوها را نمی پوشانیدند. معجر زنان. (منتهی الارب) (آنندراج). روبند زنان: ای به کس خویش بر نورده نهاده وآن همه داده به مویه و به وقایه. رودکی. و از وی (گرگان) جامۀ ابریشم سیاه خیزد و وقایه و دیبا و قزین. (حدود العالم ص 143)، پرده. حجاب: ابر از طرف کوه برآمد دو سه پایه از شرم به رخسار فروهشت وقایه. منوچهری. شدبه دادن شتاب ساقی گرم برگرفت از میان وقایۀ شرم. نظامی. رجوع به وقایت شود
نگاه داشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (آنندراج). وقاء. (اقرب الموارد)، {{اِسمِ مَصدَر}} حفاظت و حراست و نگهبانی و وقایت. (ناظم الاطباء). محافظت و نگهبانی، {{اِسم}} آنچه بدان کتاب را نگاه دارند. (اقرب الموارد). مقوای کتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج)، قسمی از چادر ابریشمین یا پنبه ای که زنهای مشرق زمین برسر می اندازند. (ناظم الاطباء). قسمی چادر ابریشمی یاپنبه ای که زنهای مشرق زمین بر روی سر می انداختند و صورت و پایین تر از زانوها را نمی پوشانیدند. معجر زنان. (منتهی الارب) (آنندراج). روبند زنان: ای به کس خویش بر نورده نهاده وآن همه داده به مویه و به وقایه. رودکی. و از وی (گرگان) جامۀ ابریشم سیاه خیزد و وقایه و دیبا و قزین. (حدود العالم ص 143)، پرده. حجاب: ابر از طرف کوه برآمد دو سه پایه از شرم به رخسار فروهشت وقایه. منوچهری. شدبه دادن شتاب ساقی گرم برگرفت از میان وقایۀ شرم. نظامی. رجوع به وقایت شود
وقایه: وقایت در فارسی نگاه داشتن، پناه دادن محافظت نگهبانی، قسمی چادرابریشمی یاپنبه یی که زنهای محترم مشرق زمین برروی سرمی انداختند و صورت و پایین تر از زانوهارا نمی پوشانیدند: (ابراز طرف کوه بر آمد دو سه پایه از شرم بر خسار فرو هشته وقایه) (منوچهری)
وقایه: وقایت در فارسی نگاه داشتن، پناه دادن محافظت نگهبانی، قسمی چادرابریشمی یاپنبه یی که زنهای محترم مشرق زمین برروی سرمی انداختند و صورت و پایین تر از زانوهارا نمی پوشانیدند: (ابراز طرف کوه بر آمد دو سه پایه از شرم بر خسار فرو هشته وقایه) (منوچهری)