جدول جو
جدول جو

معنی وشایح - جستجوی لغت در جدول جو

وشایح
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشاح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وشاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشایت
تصویر وشایت
سخن چینی کردن، نمامی، سخن چینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاح
تصویر وشاح
شمشیر، کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاح
تصویر وشاح
حمایل، پارچۀ رنگین و مرصع که به شانه و پهلو حمایل می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(وُ / وِ)
اشاح. حمیل یعنی دو رشتۀ منظوم از مروارید و جواهر مختلف الالوان که بر یکدیگر پیچیده زنان از گردن تا زیر بغل آویزند، یا آن دوالی است پهن مرصع به جواهر رنگارنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمایل که به هندی هار گویند و به معنی گلوبند. (غیاث اللغات). گردن بند. (دهار). آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء) ، امراءه غرثی الوشاح، زن باریک میان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، وشح، وشائح. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) :
چون دلبری اندر عقیقین وشاح
چون لعبتی در بسدین پیرهن.
فرخی.
به طبع و خاطرم اندر مدیح و وصف تو را
گشاد و بست کمال و هنر نقاب و وشاح.
مسعودسعد.
گر عزیز مرا قیاس کنید
از مه نو وشاح برگیرید.
مسعودسعد.
قمر همچو تعویذ از سیم صافی
ثریا وشاحی ز ابریز ذائب.
(منسوب به حسن متکلم)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
شمشیر. (المنجد) (اقرب الموارد).
- ذوالوشاح، شمشیر عمر بن خطاب رضی اﷲعنه. (ناظم الاطباء). رجوع به وشاحه شود.
، قوس. کمان. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
شائح. رجوع به شائح شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
سخن چینی کردن. سعایت نمودن. (آنندراج). رجوع به وشایه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشیجه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وشیجه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشیظه. (ناظم الاطباء). وشائظ. رجوع به وشائظ و وشیظه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشیعه. (ناظم الاطباء). رجوع به وشائع و وشیعه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشیقه. (ناظم الاطباء). رجوع به وشیقه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فَ هََ)
وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
جمع واژۀ وشاح (و / و) . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به وشاح شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ ولیحه. (اقرب الموارد). رجوع به ولائح و ولیحه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
جمع واژۀ رشحه، و این جمع شاذ است. (غیاث اللغات) (آنندراج). در متون دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(وَشْ شا)
موشح. زاجل. زجال. تصنیف سرای. حراره گوی. کاری ساز. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به زاجل شود
لغت نامه دهخدا
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشاح
تصویر وشاح
((و یا وُ))
حمایل، پارچه رنگین و زینت شده ای که به شانه و پهلو حمایل کنند، شمشیر، کمان، جمع وشائح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشایت
تصویر وشایت
((و یَ))
سخن چینی کردن
فرهنگ فارسی معین