جدول جو
جدول جو

معنی وسا - جستجوی لغت در جدول جو

وسا
پاره شدنی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسا
تصویر آسا
(دخترانه)
مانند، زیور مایه زیبایی و آرایش، وقار و ثبات و تمکین و آسودگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وساک
تصویر وساک
(پسرانه)
نساک، نام همسر سیامک پسر کیومرث پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسا
تصویر رسا
(پسرانه)
پرمعنی، موزون، بلند، آنچه به راحتی قابل درک است، ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است، توانا دررسیدن به هدف یا رسیدن به جایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وستا
تصویر وستا
(پسرانه)
اوستا، نام کتاب مقدس زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوسا
تصویر سوسا
(دخترانه)
مرکب از سو (روشنایی، نور) + سا (پسوند شباهت و همانندی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توسا
تصویر توسا
(دخترانه)
توسکا، درختی بلند و جنگلی که در مناطق مرطوب و کنار آبها می روید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسا
تصویر نسا
(دخترانه)
زنان، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توسا
تصویر توسا
توسکا، درختی جنگلی با برگ های پهن و پوست تنۀ خاکستری رنگ که داخل آن سرخ رنگ است و دارای تانن و مادۀ ملونی به رنگ سرخ می باشد و در دباغی و رنگرزی به کار می رود، در جنگل های شمال ایران و جاهای مرطوب می روید، نوعی از آن به صورت درختچه است و در اغلب نواحی شمالی ایران و جاهای مرطوب و کنار رودخانه ها می روید، توسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسا
تصویر روسا
رئیس ها، سرورها، سردارها، پیشواها، مهتر قوم، جمع واژۀ رئیس
فرهنگ فارسی عمید
توسکا، توسه، رزدار، سیاه توسه و سفیدتوسه، رجوع به توسکادر همین لغت نامه و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(وِ / وَ / وُ)
بالین. تکیه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء) ، نازبالش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بالشت. (دهار) (اقرب الموارد). وساده. (منتهی الارب) (آنندراج). و فاءالفعل به هر سه حرکت آمده. (آنندراج). ج، وسد، وسائد. (منتهی الارب). و قوله صلی اﷲعلیه وآله: ان وسادک لعریض، کنایه است از کثرت خواب بدان جهت که چون بالین عریض باشد خواب خوش آید، یا کنایه است از پهنایی قفا و بزرگی سر که دلیل غباوت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلان عریض الوساد، فلان بلید و کندذهن است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَسْ سا)
جمل وساج، شتر نیک گردن درازکننده در رفتار و تیزرو. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وسج. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرد سبک در حاجت و گرامی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسب جواد گرامی یا فراخ گام، و فراخ ذراع. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسب فراخ گام و خر را نیز گویند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَسْ سا)
شتر فراخ گام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وسیع. (ناظم الاطباء). رجوع به وسیع شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ واسق، به معنی ناقۀ بارگرفته و آبستن شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
زیبا و خوب روی گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکوروی شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وسیم، به معنی زیبا و خوبروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وسیم شود، جمع واژۀ وسیمه، به معنی زن جمیل زیباروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به وسیمه شود، نشان و داغ ستوران و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نشان که آویزند بر سینه و جز آن
لغت نامه دهخدا
دوسنده، چفسنده، چسبنده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوسنده و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسا
تصویر بسا
ای بس، بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسا
تصویر آسا
مخفف آسای، آسایش دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسا
تصویر رسا
رسنده، و اصل، رسنده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسا
تصویر توسا
توسکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسا
تصویر روسا
بزرگان، مهتران
فرهنگ لغت هوشیار
مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ (اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست)، جمع وسادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسام
تصویر وسام
داغ داغ ستوران، نشان نشان شایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسا
تصویر آسا
قانون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسا
تصویر رسا
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وسط
تصویر وسط
میان، میانی
فرهنگ واژه فارسی سره
درخت توسکا، فتق، فتق شکم، به مانند، لت و پارکردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ورزایی که هنگام شخم زدن درازکشد، پرخواب
فرهنگ گویش مازندرانی
چند لحظه ی پیش
فرهنگ گویش مازندرانی
گربه ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
آب ولرم، بینایی
فرهنگ گویش مازندرانی