جدول جو
جدول جو

معنی وزلاق - جستجوی لغت در جدول جو

وزلاق
پر سر و صدا، شارلاتان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ)
بلغزانیدن. لغزانیدن. (منتهی الارب). بخیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). لغزان گردانیدن جای. (منتهی الارب) ، گرفتن بدندان. بدندان گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازم الفرس علی فاس اللجام، بگرفت اسب گام لگام را بدندان. (منتهی الارب) ، دندان برهم نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بریدن بدندان نیش. (منتهی الارب) ، از بیخ برکندن. استئصال: ازم القوم، از بیخ برکند قوم را. (منتهی الارب) ، بریدن بکارد. (منتهی الارب) ، بازایستادن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، امساک از غذا. وجبه. گذاشتن اکل. (منتهی الارب). ترک الاکل. (قطرالمحیط) ، تافتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). تافتن رسن و رشته. (زوزنی) ، سخت تافتن، چنانکه رسن را. مفتول کردن: ازم الحبل. (از منتهی الارب) ، ازم طعام، نخوردن طعام بر طعام. (منتهی الارب) ، ملازمت کردن. لازم گرفتن. (تاج المصادر). چنانکه جائی یا کسی را. ملازم جائی یا کسی شدن: ازم بصاحبه. ازم بالمکان. (منتهی الارب) ، مداومت کردن بر...: ازم علیه. (منتهی الارب) ، نگاهبانی و نگاهداری و محافظت کردن چیزیرا: ازم لضیعته. (از منتهی الارب) ، بند و قفل کردن، چنانکه در را: ازم الباب. (از منتهی الارب) ، سخت شدن قحط: ازم العام، سخت شد قحطسال. (منتهی الارب) ، تنگ شدن روزگار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن روزیگار (؟). (زوزنی) ، سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن: ازم علینا الدهر. (منتهی الارب) ، خاموشی گزیدن. صمت. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
جد ابومحمد حسن بن ابراهیم بن حسین لیثی مصری، رجوع به ابن زولاق و حسن بن ابراهیم و ابن خلکان ج 1 و الانساب سمعانی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
قنبره. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازلاق
تصویر ازلاق
لغزانیدن، نیکویی کردن، بخشیدن، به گناه برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلاق
تصویر غزلاق
جل
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد و جیغ ناگهانی و بلند
فرهنگ گویش مازندرانی