جدول جو
جدول جو

معنی وزراء - جستجوی لغت در جدول جو

وزراء(وُ زَ)
جمع واژۀ وزیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اوزار. (اقرب الموارد) :
وزرائی که مرکز جاهند
آسمان قبول را ماهند.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
وزراء
جمع وزیر، از ریشه پارسی وچیران وزیران جمع وزیر
تصویری از وزراء
تصویر وزراء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وزرا
تصویر وزرا
وزیرها، کسانی از اعضای هیئت دولت که در راس وزارتخانه ها قرار دارند، دستورها، کسانی که پادشاه در امور مملکت با او مشورت می کرد و کارهای مهم به عهده های او بود، در حکومت های قدیم مهم ترین مقام در دستگاه اداری مملکت، جمع واژۀ وزیر
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رُلْ وُ زَ)
ظاهراً معادل رئیس الوزراء:
از دلم هیچکسی دست نیابد به بدی
تا دراو مدحت فرزند وزیرالوزراست.
فرخی.
بعد از آن وزیرالوزراء ابوغالب با سپاه از حضرت بیامد. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چشم سرخ که در نگاه کردن آن اعراض و تکبر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چشم سرخ مانند چشم شخص خشمناک و چشم شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ سُلْ وُ زَ)
نخست وزیر. (لغات فرهنگستان). رئیس وزیران. صدراعظم. که ریاست هیأت وزیران را بعهده دارد. که ریاست دولت را بعهده دارد. که ادارۀ امور کشور از طرف پارلمان بعهدۀ وی واگذار میشود و او وزیرانی برای ادارۀ امور کشور بهمکاری خود برمی گزیند. رجوع به نخست وزیر شود
لغت نامه دهخدا
(سِتْ تُلْ وُ زَ)
فرزند زادۀ وجیه الدین حنبلی فقیه و محدث بود، وی فقه آموخت و صحیح بخاری و مسند شافعی را از ابوعبدالله زبیدی فرا گرفت و در علم حدیث شهرت یافت و به مصر رفت و بعض بزرگان از او حدیث فرا گرفتند. صحیح بخاری راچندین بار درس گفت. تولد او بسال 624 هجری قمری است وبسال 717 بقاهره درگذشت. (الاعلام زرکلی چ 1 ص 357)
لغت نامه دهخدا
امیر امیرالوزراء میکالی امیر میکالی، ابن ابی نصر احمد بن علی میکالی. ملقب بامیرالوزراء میکالی و پسر و پدر هردو ممدوح اسدی طوسی باشند
لغت نامه دهخدا
(وُ زَ)
وزراء. جمع واژۀ وزیر. وزیران و دستوران. (ناظم الاطباء) :
آن وزیری که چون دگر وزرا
وزرورزی نکرد در یک باب.
سوزنی.
وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند. (گلستان سعدی). یکی از وزرای نیک محضر گفت. (گلستان سعدی).
وزرا ملک را امینانند
کارفرمای دولت اینانند.
اوحدی.
رجوع به وزراء شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
فرزند فرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ولد ولد. (از اقرب الموارد). فرزندزاده. خلف. (ناظم الاطباء) :هذا ابنی من الوراء، ای ابن ابنی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءَ / ءُ / ءِ)
مبنی و مثلثهالاّخر، جلو. پیش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قدام. (از ناظم الاطباء) ، سپس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پس. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) .از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مصغر آن وریّئه. (منتهی الارب). وراء مهموز است نه معتل به خلاف جوهری و گروهی که آن را معتل دانند. وراء از اضداد است و مذکر و مؤنث آید و تصغیر آن وریئه است. و در مصباح آمده که بیشتر موارد استعمال وراء در مواقیت روز و شب است زیرا در هر دو معنی (پیش و پس) به کار رود و استعمال وراء در اماکن بنابر این تأویل نیز جایز است و از موارد همین نحوۀ استعمال است قول فقهاء درباره نمازگزار ’قاعداً و یرکع بحیث تحاذی جبهته ماوراء رکبته ای قدامها’ و قول خدای تعالی: و من ورائه عذاب غلیظ. (قرآن 17/14) ، ای بین یدیه. (اقرب الموارد). وراء در اول به یک معنی بود یعنی آنچه پوشیده باشد از پس بوده باشد یا از پیش و بعد از آن به معنای پس و پیش استعمال کرده اند، خلف. پشت. پشت سر. (یادداشت مؤلف). وراءانسان پشت سر انسان است و گاهی به معنی جلو رو آید واین کلمه ظرف مکان است. (المنجد)، سوی. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). جز. بجز. و غیره. (غیات اللغات) : و من ابتغی وراء ذلک. (قرآن 31/70) ، ای سوی ذلک. (از اقرب الموارد).
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وِ / وِ زِ)
جمع واژۀ وزره. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وزره شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا از بن کوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نشانی است در گردن شتر مر بنی فزاره را شبیه به پنجۀ زاغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، توشه دان تمام پوست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گوش بزرگ. (منتهی الارب) : اذن وفراء، گوش بزرگ. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، زمین بسیارگیاه تمام نبات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیار عیب کننده مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مؤنث اوجر به معنی زن ترسان و گویند وجراء استعمال نشود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افزر. زن پرگوشت و پیه. (از اقرب الموارد). زن پرگوشت و پیه ناک. (منتهی الارب) ، زن نزدیک رسیدگی رسیده. (ناظم الاطباء). قاربهالادراک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خشم گرفتن بر: ازری علیه.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دجلۀ بغداد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از اقرب الموارد) ، بعضی گویند زوراء بغداد است و عربی است. (برهان) (آنندراج). بغداد، لان ابوابهاالداخله جعلت مزوره عن الخارجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شهر بغداد. (غیاث). نام بغداد است از بهر آنکه در جانب قبلی، وضع آن زواری یعنی انحرافی است. (تجارب السلف، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر زوراء به بغداد در جانب شرقی و به علت کج بودن قبلۀ آن این نام را بدو داده اند. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 33 شود، موضعی است به مدینه نزدیک مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) ، نام بازاری است در مدینه. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) ، خانه ای است عثمان بن عفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نام چند زمین. (ناظم الاطباء). رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ماست نیک ترش. رجوع به حزر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مؤنث ازور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یعنی آنکه یک جانب سینۀ وی برآمده و جانب دیگر درآمده باشد. ج، زور. (ناظم الاطباء). مایل و کج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
چاه مغاک دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قدح. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : رمی بالزوراء. (اقرب الموارد) ، آوندی از نقره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظرف نقره. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وزرا
تصویر وزرا
جمع وزیر
فرهنگ لغت هوشیار
ورانبر ناگه شبی ورانبر گردون برآمدم در خلوت وجود به پویش در آمدم (مولانا) فراتر بالاتر، نوه، چهارشانه: مرد، روبا رو، پشت سر، جز عقب پس پشت. یا از (وز) وراء (ورای)، آن سوی ماورا: ازورای ایشان زمینی است سپید چون زخام، بالای بالاتر از: در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتبه اسنان است - هیچ مرتبه ای ورای پادشاهی نیت وآن جز عظمت الهی نیست. یا ورای پست و بلند. بالاتراز زمین و آسمان، آسمان، عالم لاهوت، جز سوای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفراء
تصویر وفراء
توشه دان یکپارچه، گوش بزرگ، سر سبز پر گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزراء
تصویر خزراء
مونث اخزر. زن تنگ چشم، زنی که بگوشه چشم نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئیس الوزراء
تصویر رئیس الوزراء
نخست وزیر مهست بزرگ فرمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوراء
تصویر زوراء
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزراء
تصویر بزراء
بسیار فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازراء
تصویر ازراء
خشم گرفتن، سرزنش کردن، آک کردن (اک عیب)، خوار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزرا
تصویر وزرا
((وُ زَ))
جمع وزیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراء
تصویر وراء
((وَ))
عقب، پس، پشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوراء
تصویر زوراء
((زَ یا زُ))
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رئیس الوزراء
تصویر رئیس الوزراء
((رَ سُ لْ وُ زَ))
نخست وزیر (واژه فرهنگستان)، صدراعظم، وزیر اعظم
فرهنگ فارسی معین