جدول جو
جدول جو

معنی وریدی - جستجوی لغت در جدول جو

وریدی
(وَ)
منسوب به ورید: این دارو قابل تزریق از طریق وریدی است
لغت نامه دهخدا
وریدی
الوريد
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به عربی
وریدی
Intravenous
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
وریدی
intraveineux
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
وریدی
ya mshipa wa damu
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
وریدی
नसों का
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به هندی
وریدی
intravenoso
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
وریدی
dożylny
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به لهستانی
وریدی
внутривенный
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به روسی
وریدی
внутрішньовенний
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
وریدی
intraveneus
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به هلندی
وریدی
intravenös
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به آلمانی
وریدی
endovenoso
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
وریدی
শিরায়
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به بنگالی
وریدی
静脉的
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به چینی
وریدی
damar içi
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
وریدی
정맥의
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به کره ای
وریدی
وریدی
دیکشنری اردو به فارسی
وریدی
وریدی
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به اردو
وریدی
หลอดเลือดดำ
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به تایلندی
وریدی
intravena
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
وریدی
intravenoso
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
وریدی
静脈の
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
وریدی
תוך-ורידי
تصویری از وریدی
تصویر وریدی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
حالت و چگونگی مرید. مرید بودن. شاگردی و اطاعت وفرمانبرداری. (ناظم الاطباء). و رجوع به مرید شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
از انتسابهای اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ظاهراً از شعرای معاصر سوزنی سمرقندی است زیرا سوزنی در مدیحه ای گفته است:
جمله در خدمت تو رقص کنان
چه معزی چه فریدی چه رشید
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب از ایلات پنجگانه فراس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرید یا فریدالدین که نام و لقب است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به ترید عمرو بن محمد (در همه نسخ قاموس چنین است). وی شاعر بود و آنچه بیشتر به گمان من رسد وی تزیدی است منسوب به شهری در یمن که در آنجا پارچه های راه راه می بافند. و شاعر منسوب به ترید عمرو بن مالک گوینده این شعر است:
و لیلتها بآمد لم ننمها
کلیلتنا بمیافارقینا.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به سکهالبریدخوارزم. (ناظم الاطباء). و رجوع به سکهالبرید شود، عید پاک، و هرعیدی، تهیه و تدارک. (ناظم الاطباء)
منسوب به برید، به معنی چاپار. (از الانساب سمعانی). رجوع به برید شود.
لغت نامه دهخدا
در آیی منسوب به ورود آنچه مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد: امتحانات ورودی در ورودی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به برید پیکی قاصدی، منسوب به (سکه البرید) خوارزم از مردم سکه البرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورودی
تصویر ورودی
منسوب به ورود، آن چه مخصوص و مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد، در ورودی، امتحانات ورودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورودی
تصویر ورودی
درآیگاه
فرهنگ واژه فارسی سره