جدول جو
جدول جو

معنی وریخه - جستجوی لغت در جدول جو

وریخه
(وَ خَ)
زمین تر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خمیرنرم فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج). خمیر شل که آب آن زیاد باشد. (ناظم الاطباء). خمیری که آب آن زیادشده باشد و رقیق گردد. (از اقرب الموارد). آرد سرشتۀ سست. (مهذب الاسماء). ج، ورائخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وریشه
تصویر وریشه
(دخترانه)
درخشش، برق (نگارش کردی: وریشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
(وَ ری یَ)
مؤنث وری، یعنی فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ یَ)
فروزینۀ آتش از لته و هیزم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه آتش بدان افروخته گردد از لته و هیزم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ رَیْ یَ)
مصغر رئه یعنی شش کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ خَ)
ارض ورخه، زمین درهم پیچیده گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورخ شود
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ / زِ)
رگی است که از معده تا جگر رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ سَ)
ملحفه وریسه، رنگ کرده با ورس. (از ناظم اطباء). مؤنث وریس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وریس شود
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
شجره وریقه، درخت بسیاربرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ رَیْ یِ ءَ)
مصغر وراء به معنی پس و پیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد تصغیر وریئه به سکون یاء آمده است. رجوع به اقرب الموارد و رجوع به وراء شود
لغت نامه دهخدا
(وَ هََ)
زن فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
شیر دفزک. (منتهی الارب) (آنندراج). لبن خاثر. (اقرب الموارد) ، گل تنک. (آنندراج) (منتهی الارب). وحل. (اقرب الموارد) ، زمین پیچیده گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
گیاه تر و تازه آمیخته از هر جنس، استخوان تنک پیه آمیخته، زمین گلناک، شیر دفزک و سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ / خِ)
مرغ سقا را گویند و آن پرنده ای است که در فک اسفل او یعنی در زیر منقار زیرین او پوستی بمانند مشگیجه آویخته است. (برهان) (آنندراج). مرغ سقا. (اوبهی). ظاهراً مصحف سریچه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به سریجه و سریچه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ خَ / خِ)
خریش است و در اصل خریشه بوده بمعنی مردم ریشخندی و مسخره و بی رتبه که در خانه خود ضبط و نسقی نداشته باشد. (لغت محلی شوشتری نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
بریحه. شهرکی از تبت که به قدیم از چین بود. (حدود العالم). و در حدود العالم (چ دانشگاه) ’بریجه’ حدس زده شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولیخه
تصویر ولیخه
شیر دفزک (غلیظ)، گلابه گلاب ویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وریزه
تصویر وریزه
برنج
فرهنگ لغت هوشیار
ریشه و کنده ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی