جدول جو
جدول جو

معنی ورکوه - جستجوی لغت در جدول جو

ورکوه
(وَ رَ گُ)
برکوه که شهری است از عراق عجم و ابرقو معرب آن است. (برهان) (از انجمن آرا). رجوع به ورکوه و ابرقوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکوه
تصویر رکوه
مشک کوچک، ظرف چرمی کوچک برای آب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
به معنی ابرکوه است، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
یکی از قله های جنوب استراباد. (از جغرافیای شمال ایران تألیف د مرگان ترجمه ودیعی ص 138)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ وَ / رِوَ / رُ وَ)
از احفاد هشام بن عبدالملک. او به سال 377 هجری قمری بر حاکم بامرالله خروج کرد و جمعی بسیار بر او گرد آمدند و وی برقه را تسخیر کرد و حاکم جیشی بتدمیر او فرستاد و ابورکوه آن سپاه بشکست و صعید را نیز متصرف گشت. بار دیگر خلیفه لشکری بزرگ بمقابل او گسیل کرد و او بدان جنگ مغلوب و مقتول شد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد است. این دهستان درخاور بخش واقع و محدود است از خاور به شهرستان بروجرد و قسمتی از سلسله جبال کوه پونه. از شمال به بخش سیلاخور منطقۀ بروجرد. از جنوب به بخش زاغه. از باختربه دهستان مال اسد و قسمتی از دهستان بابالی. موقع طبیعی آن کوهستانی و هوای آن سردسیر مالاریائی است. آب آن از چشمه های مختلف تأمین می شود. مرتفعترین قلل جبال در این دهستان کوه های پونه، شانشین و رشته بان می باشد. از 12 آبادی تشکیل گردیده، جمعیت آن در حدود 1400 نفر است. قراء مهم آن عبارتند از دره کبود، دره چین، ده تپه، خان میر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ورکوه. نام شهری است که بر بالای کوه واقع شده است و از چهار طرف آن چشمه های آب روان است. (برهان). نام شهری است که اکنون به ابرقوه معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به ابرقوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کْ وَ)
رکوه. مشک خرد. نیم مشک. (یادداشت مؤلف). دلو خرد. (مهذب الاسماء). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. (غیاث اللغات) : یکی رکوه بود او را (حضرت محمد (ص)) از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. (ترجمه تاریخ طبری). یکروز دعوتی بود و من رکوۀ خوردنی بستدم. (اسرارالتوحید ص 302). تسبیح برگرفت و عصا و رکوه بدست کرد. (سندبادنامه ص 191).
صوفیان رکوه بر آب زندگانی چون خضر
همچو موسی درعصاشان جان ثعبان آمده.
خاقانی.
دست و عصاش موسوی رکوه پر آب زندگی
گرم روان عشق را کرده به چشمه رهبری.
خاقانی.
چون اجلش نزدیک آمد بگریست و گفت: کاشکی همه سفر چنان بودی که به عصایی و رکوه ای راست شدی. (تذکره الاولیاء عطار)، کوزۀ چرمین. (یادداشت مؤلف)، خاشاکدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ / رُکْ / رِکْ وَ)
کشتی خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زورق کوچک. (از اقرب الموارد) ، رقعه که زیر سنگهای انگورفشار گسترند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رقعه ای است زیر عواصر و آن سنگی است که انگور را بدان بفشرند. (از اقرب الموارد) ، شرم زن. ج، رکی ّ و رکایا و رکوات. (ناظم الاطباء) (آنندراج). شرم زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ وَ)
حوض بزرگ، جرموز کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کوزۀ آب خوردنی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مشک آب. ج، رکاء و رکوات. در مثل است: صارت القوس رکوه، یضرب فی الادبار و انقلاب الامور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مشک آب. ج، رکاء و رکوات. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِکْ وِ / وَ)
به معنی رکو است که لتۀ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامۀ منیری) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 159). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفۀ خرد آورد در میان رکوه دوخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429). رجوع به رکو شود، چادر یک لخت. (برهان). رجوع به رکو شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد، در 48 هزارگزی شمال باختری راه فرعی خرم آباد به کوهدشت. سکنۀ آن 240تن و آب آن از چشمه ها و چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 123 هزارگزی باختر قشم و سر راه مالرو باسعیدو - قشم، با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یکی از دهستانهای بخش ریوش شهرستان کاشمر. این دهستان از 10 آبادی تشکیل شده است. مجموع نفوس آن در حدود 8918 تن می باشد. کلیۀ راه های آن مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام کوهی است در میان دریای عمان. چون کشتی بدانجا رسد اکثر و اغلب آن است که بشکند و غرق شود. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). کوهی در میان دریای عمان که برای کشتی ها خطرناک است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. جلگه و معتدل است. سکنه 448تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
براکوه: هر، شهرکیست به برکوه نهاده و با آبهای بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 30000 گزی خاور میناب، سر راه مالرو بشاگرد به میناب، سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی از دهستان رودبار است که در بخش حومه شهرستان دامغان واقع است و 250 تن سکنه و معدن زغال سنگ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
آبخوری چرمی، دولک دول کوچک، بنک جوش (بنک قهوه)، کشتی، آوند شیره کشی مشک خرد نیمه مشک، کوزه آبخوری جمع رکاء رکوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوه
تصویر رکوه
((رَ وِ))
کوزه آبخوری
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان بندرج شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی