جدول جو
جدول جو

معنی ورچو - جستجوی لغت در جدول جو

ورچو
چوب تنگ گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورشو
تصویر ورشو
آلیاژی مرکب از ۵۵ درصد مس، ۲۵ درصد روی و ۲۰ درصد نیکل، شبیه نقره، براق و فاسدنشدنی که برای ساختن سماور، قاشق، چنگال و ادوات دیگر به کار می رود، نقرۀ آلمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزو
تصویر ورزو
گاو نر مخصوص شخم زدن زمین، ورزا، برزگاو، برزه گاو
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی کنار راه رشت به پیله بازار، میان بوسار و فقاف در 2000گزی رشت واقع است
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باسگ بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 11500 گزی جنوب خاوری سردشت دارای 158 تن سکنه. آب آن از رود خانه زاب کوچک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 36 هزارگزی جنوب خاوری زرند، سر راه فرعی خانوک به چترود. دامنه و معتدل است و 197 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان، 181 تن سکنه دارد، محصول عمده اش غلات و بنشن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فُ اِ دَ)
در تداول، ترنجیدن. چین خوردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ورچروکیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رُ)
در تداول، ترنجیده. چین خورده. رجوع به ورچروکیده شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ورکوه. نام شهری است که بر بالای کوه واقع شده است و از چهار طرف آن چشمه های آب روان است. (برهان). نام شهری است که اکنون به ابرقوه معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به ابرقوه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ قِ)
پایتخت کشور لهستان واقع در روی رود ویستول و دارای 1100000 تن جمعیت. (ناظم الاطباء). این شهر در 325میلی مشرق برلین واقع شده است. آلمانها در سالهای 1939-1945 آن را اشغال کردند. و جنبش های مقاومت برای آزادی در آن به وجودآمد و نضج گرفت و در راه آزادی متحمل خسارات و ویرانیهای بسیاری گردید. (ترجمه از الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قصبه ای جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات، سر راه شوسۀ خمین به اراک. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 1500 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات و بنشن و پنبه و چغندرقند است و باغات انگور و بادام دارد. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است و تلفن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ چِ)
مخفف وگرچه. و اگرچه. (ناظم الاطباء). هرچند:
به آتش در شود گرچه چو خشم اوست سوزنده
به دریا در شود ورچه چو جود اوست پهناور.
(از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ)
ورزاو. گاو نر که بدان آهن گاو بسته زمین مزرعه شیار کنند. (ناظم الاطباء). ورزگاو. رجوع به ورزاو و ورزگاو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ / شُ)
فلزی سفید به رنگ سیم. فلز مرکبی را گویند نقره مانند که در شهر ورشو از آن ظروف و اوانی میسازند. (ناظم الاطباء). آلیاژی از نیکل 20% و روی 35% و مس 45% که به خوبی ذوب و به آسانی قالب گیری میشود، از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فسادناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومتهای الکتریکی استفاده میکنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
برگرفته از نام ورشو پایتخت لهستان که این همبسته مس و روی و مسدیو (نیکل) در آنشهر از سوی کارخانه نور بلین فراهم می آمده آلیاژی ازنیکل 20 و روی 35 ومس 45 که بخوبی ذوب وبه آسانی قالب گیری میشود از این جهت ساختن اسبابهای مختلف از آن آسان است و چون سفیدرنگ و محکم و فساد ناپذیر است از آن جهت ساختن قاشق و چنگال و مقاومت های الکتریکی استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
گاو نر گاو ورز ور زاو گاو ماده: و هر بنده ای با زن و فرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشو
تصویر ورشو
((وَ))
فلزی است محکم ترکیب شده از مس و روی و نیکل، پایتخت لهستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورچ
تصویر ورچ
معجزه
فرهنگ واژه فارسی سره
نام مرتعی در میان بند سخت سر شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی برای پوشش سقف
فرهنگ گویش مازندرانی
آب گچ، مایع رنگی که از گل سفید به دست آید و برای اندودن منافذ
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گورستانی قدیمی در غرب دهکده ی کندلوس در منطقه کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
آب برف، آب ناشی از ذوب یخ
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ی دوباره سبز شده ی برنج بعد از درو
فرهنگ گویش مازندرانی