جدول جو
جدول جو

معنی وروک - جستجوی لغت در جدول جو

وروک
(فَ دَ شَ)
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وروک
بره ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دروک
تصویر دروک
تراشۀ چوب و تخته، هیزم باریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروک
تصویر کروک
سایه بان درشکه و اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورود
تصویر ورود
به جایی درآمدن، داخل شدن، شروع شدن، به آبشخور وارد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروک
تصویر خروک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
اسباب بازی چرخ داری که کودکان نوپا به وسیلۀ آن راه رفتن می آموزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نروک
تصویر نروک
نرمانند مانند نر، در علم زیست شناسی ریشۀ گیاهی کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وردوک
تصویر وردوک
جهاز عروس، خانه ای که با چوب و علف درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وردک
تصویر وردک
آنچه عروس به خانۀ داماد می برد، جهاز عروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واروک
تصویر واروک
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورشک
تصویر ورشک
کیسۀ کوچکی که در آن دارو می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وروغ
تصویر وروغ
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، روغ، آجل، وارغ، رچک، رجغک، رغ
تیرگی، کدورت، برای مثال بیا ساقی آن آب آتش فروغ / که از دل برد زنگ و از جان وروغ (فخرالدین اسعد- مجمع الفرس - وروغ)
فرهنگ فارسی عمید
چروک، در تداول عوام، چین و شکن و فرورفتگی به درازا در چیزی، چنانکه در جامه یا پوست و مانند آن، چین، شکن، نورد، چین از پی چین، شکنج آژنگ، ونج، کیس، (یادداشت مؤلف)، غالباً چین و چروک با هم بکار رود،
- چوروک افتادن (در تداول عامه)، چین و شکن پیدا کردن چیزی چون پارچه و پوست رخسار و مانند آن، چین از پی چین پیدا آمدن چیزی را، کیس برداشتن،
- چوروک خوردن (در تداول عامه)، چین برداشتن، ترنجیده شدن، در ترنجیدن، چین خوردن، تکمش، نورد پیدا کردن، (یادداشت مؤلف)،
- چوروک دادن (در تداول عامه)، چین انداختن بپارچه و نظایر آن را گویند، چین دادن، چین و شکن دادن
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان. در 14هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه سار است. صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رُو رُ وَ)
در تداول عامه، مخفف راه روک. چوبی است که در آن دو غلطک بندند و کودکان بالای آنرا بدست گیرند و راه روند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). چرخی که بچه ها دست بدان نهند و براه افتند. گردون. آلتی از چوب با چرخهابرای براه افتادن بچه های نوخیز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روروک
تصویر روروک
دولابچه ای که در آن بالا و پایین رود روندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورود
تصویر ورود
رسیدن در آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورور
تصویر ورور
زمزمه ای که افسونگر دروقت افسون کردن کند، حرف زدن وراجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجک
تصویر ورجک
ورجک ووورجک - ورجه و وورجه جستن و فرو جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردک
تصویر وردک
جهاز عروس آنچه که عروس بخانه دامادمیبرد جهازعروس
فرهنگ لغت هوشیار
برجستگی که بر پوست آدمی (مخصوصا در انگشت کوچک پا) پدید آید آژخ پالو تولول زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
مانندنر. یازن نروک، زن عقیم نازا، زنی که اخلاق ورفتار مردان دارد، اسم فارسی بیخی است شبیه بلعبت بربری وازآن بزرگتر و سفید وبرگش شبیه ببرگ خربزه وچون بقدرشبری شود شکل برگ منقلب میگرددوبعربی دوا النمرخوانند. توضیح با ماخذی که دردست داشتیم این گیاه شناخته نشد. یااسفناج نروک. نوعی اسفناج زمخت وکم برگ وبی حاصل. یاتوت نروک. توتی که میوه نمی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروک
تصویر کروک
از روسی چینتاک سقف در شکه و اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروک
تصویر فروک
کنیک از شوی (کنیک متنفر) بیزار از شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروک
تصویر اروک
زردالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوروک
تصویر چوروک
در تداول عامه چین و شکن، فرو رفتگی بدرازا در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروک
تصویر دروک
هیزم باریک، تراشه چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چروک
تصویر چروک
چین و شکنج را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار محیل و تخس بکودکان اطلاق شود)، ورود: درآمدن داخل شدن، دخول. یا به ورود. همینکه رسید برسیدن به آمدن همینکه آمد تارسید لدی الورود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردک
تصویر وردک
جهیزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورود
تصویر ورود
اندر رفت، راهیابی، درون روی، درون شد
فرهنگ واژه فارسی سره
کوک زدن درشت و نامنظم
فرهنگ گویش مازندرانی
از روساهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن چشم
فرهنگ گویش مازندرانی