جدول جو
جدول جو

معنی ورورپف - جستجوی لغت در جدول جو

ورورپف
(وِرْ وِ پُ)
آهسته آهسته دم کردن فسونگران چنانکه دأب آنهاست و زیرلب خواندن افسونگران فسون و عزیمت را و بر مسحور دم کردن اگر لفظ پف کردن را نیز در آن دخل دهند والا همان زیرلب خواندن افسون را و به هر تقدیر مخصوص است با لفظ سحر وجادو و یا هر چه به همین معنی آمده باشد و به تشدیدراء اول نیز آمده. (آنندراج). زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. (ناظم الاطباء) :
چه جادو گر پی تدبیر مردم
به ورورپف کند تسخیر مردم.
سعیداشرف (از آنندراج).
دلارامی که میگویند تنباکوست پنداری
صدای نیچه اش ورورپف جادوست پنداری.
؟
رجوع به ورور شود
لغت نامه دهخدا
ورورپف
زمزمه ای که افسونگر دروقت افسون کردن کند، حرف زدن وراجی کردن
تصویری از ورورپف
تصویر ورورپف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروپف
تصویر خروپف
صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید
خرخر، خرناس، خره، خراخر، خرنش، غطیط
فرهنگ فارسی عمید
(وَرْ وَ)
مرغ زنبورخوار که به فارسی کاسکینه گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ سَ)
ورف. وریف. فراخ افتادن سایه و دراز و کشیده شدن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گوالیدن گیاه و نیک سبز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). خرم و سبز و شاداب گردیدن گیاه. (اقرب الموارد). درخشیدن نبات از تاریکی. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ورف شود
لغت نامه دهخدا
(وَرْ وَ)
نزدیکی ها. (یادداشت مؤلف) : خدا وقتی هامیده ورور جماران هم هامیده، یعنی خدا وقتی خواهد عطا فرماید در نزدیکی های جماران نیز دادن تواند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وِ رُ وِ)
زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.
- امثال:
ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم. (یادداشت مؤلف). رجوع به وروور شود
لغت نامه دهخدا
(وَرْ وَ ری ی)
مرد سست بینایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ضعیف البصر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِرْ وِ رَ / رِ)
ورور. (فرهنگ فارسی معین) :
با بی قرار دهرمجوی ای پسر قرار
عمرت مده به باد به افسون وروره.
ناصرخسرو.
رجوع به ورور شود.
- ورورۀ جادو، نام جادوئی است مثلی: مثل ورورۀ جادو، آنکه برای اغواء و اغراء و فریبی به شتاب با کسی نجوی گونه ای کند. زنان محیل و آهسته گوی را بدان تشبیه کنند. (یادداشت مؤلف). رجوع به ورورجادو شود
لغت نامه دهخدا
(وَرْ وَ رَ / رِ)
حجره ای که بالای حجره سازند و آن را برباره نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) ، سنجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَلْوْ)
تیز نگریستن، شتابی کردن درکلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِرْ وِ)
زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). حکایت صوت هر سخن میانۀ جهر و همس که کس از دور درنیابد. (یادداشت مؤلف) ، حرف زدن. وراجی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورور
تصویر ورور
زمزمه ای که افسونگر دروقت افسون کردن کند، حرف زدن وراجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وروره
تصویر وروره
ورور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرو پف
تصویر خرو پف
آوایی که بهنگام خواب از دهان شخص بسبب تنفس با دهان برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورور
تصویر ورور
((وِ وِ))
تندتند حرف زدن، وراجی کردن
فرهنگ فارسی معین
کجکی، یک وری
فرهنگ گویش مازندرانی
باد کرده
فرهنگ گویش مازندرانی