جدول جو
جدول جو

معنی ورزشخانه - جستجوی لغت در جدول جو

ورزشخانه
محلی که در آن کشتی می گرفتند، زورخانه
تصویری از ورزشخانه
تصویر ورزشخانه
فرهنگ فارسی عمید
ورزشخانه
(وَ زِ نَ / نِ)
جای کشتی گرفتن و ورزش نمودن کشتی گیران. (آنندراج). جائی که در آن به تمرینهای بدنی پردازند. زورخانه. (فرهنگ فارسی معین) :
باز دونرگس آن خوش نگه مستانه
میکند ورزش بیداد به ورزشخانه.
(فرهنگ فارسی معین از گل کشتی، تاریخ ورزش باستانی ص 389)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزشگاه
تصویر ورزشگاه
جای ورزش، مکانی وسیع و معمولاً روباز برای انجام مسابقات ورزشی که جایگاه هایی برای تماشاگران دارد، میدان ورزش
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ رِ نَ / نِ)
انبار غذا. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مطبخ. آشپزخانه:
ز گنجور و دستور بستد کلید
خورشخانه و خمره های نبید.
فردوسی.
کلید خورش خانه پادشا
بدو داد دستور فرمانروا.
فردوسی.
خورش خانه پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار خرم نهان.
فردوسی.
خورشخانه در خان او داشتی
تن خویش مهمان او داشتی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را نَ / نِ)
سرایی یا اطاقی که فراشان دربار در آن گرد آیند و منتظر اوامر مانند: بیست رطل خوردنی و شراب خاصه ندیمان را و بیست رطل از بهر بیت الشراب و فراشخانه و شستن اوانی را. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به فراش شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ /نِ)
خیاطخانه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ زِ)
محلی که به ورزش اختصاص یافته. جایی مخصوص ورزش کردن. ورزشگه. ورزشخانه. زورخانه. گود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ نَ)
مؤنث ورشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قمری ماده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورشان شود
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن بتمرین های بدنی پردازند زورخانه: باز دو نرگس آن خوش نگه مستانه میکند ورزش بیداد به ورزشخانه. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزشگاه
تصویر ورزشگاه
میدان ورزش، زورخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزشگاه
تصویر ورزشگاه
استادیوم
فرهنگ واژه فارسی سره
استادیوم، باشگاه، زورخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد