جدول جو
جدول جو

معنی وذماء - جستجوی لغت در جدول جو

وذماء(وَ)
زن نازاینده. (منتهی الارب) (آنندراج). زن نازا. (ناظم الاطباء). عاقر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ نُ / نِ / نَ)
سخت زدن کسی را. (منتهی الارب). نیمه جان گذاشتن کسی را. بر باقی جان گذاشتن کسی را. (منتهی الارب). بر باقی جان گذاشتن نیم مرده ای را
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بز ماده ای که گوش آن از پهنا کفانیده شده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
المراءهال وحماء، زن ویاری: و قوه هذا الشراب قابضه و هو مقو للمعدهالمسترخیه و المراءه الوحماء. (ابن بیطار ج 1 ص 71)
لغت نامه دهخدا
(وُ سَ)
جمع واژۀ وسیم، به معنی زیبا و خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وسیم شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
قوت دل، باقی جان در گلو بریده. باقی جان. (مهذب الاسماء). باقی جان در مذبوح. رمق. تشنج مذبوح پس از ذبح: از سر ضرورت حقن دماء و صون ذماء به موادعت و مصالحت رسیده. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 416). به أراقت دماء و افاتت ذماء باک نداشتی. همان کتاب ص 369. و جوالیقی گوید: اصل این کلمه دمار فارسی باشد که به معنی بقیۀ نفس است
لغت نامه دهخدا
(تَ قَدْ دُ)
جنبش. جنبیدن. حرکت کردن، قویدل گردیدن، آشکار کردن قوت دل را. ظاهر ساختن قوت قلب را، خذ ما ذمی لک، ای ارتفع لک، رنج رساندن. مشکل آمدن بر کسی
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
اشاره کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اشاره کردن به ابرو یا دست و جزآن، و این لغتی است در ایماء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حرکت کردن، جنبیدن حرکت کردن، قوی دل گردیدن، آشکار کردن، قوت دل را، قوت دل باقی جان رمق. جنبیدن جا به جا شدن، نیمه جانی نیمه جان شدن، نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذماء
تصویر ذماء
((ذِ))
جنبیدن، حرکت کردن، قوی تر گردیدن، آشکار کردن قوت دل را، قوت دل، رمق
فرهنگ فارسی معین