جدول جو
جدول جو

معنی وذم - جستجوی لغت در جدول جو

وذم
(وَ ذِ)
دلو دوال بریده. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید، وذیّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشم
تصویر وشم
بخار، برای مثال دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز وشم دهانش جهان تیره گون (فردوسی - مجمع الفرس - وشم)
خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کبودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهم
تصویر وهم
گمان، خیال، پندار، آنچه دیده می شود ولی وجود ندارد، شبح، آن قسمت از مغز که تخیل می کند، ذهن، ترس، هراس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورم
تصویر ورم
برآمدگی در بدن به واسطۀ آسیب یا صدمه یا بیماری، آماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشم
تصویر وشم
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمانه، کرک، ورتیج، بدبده، سلویٰ، سمان، کراک برای مثال در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسم
تصویر وسم
داغ کردن، نشان کردن، علامت گذاشتن، داغ، نشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخم
تصویر وخم
تعفن هوا که باعث بروز امراض وبایی می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزم
تصویر وزم
پاروی چوبی بزرگ و پهن برای روبیدن برف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورم
تصویر ورم
یاد، حافظه، به یاد نگه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ ذَ مَ)
روده و شکنبه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، وذام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یکی وذم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یعنی یک دوال گوشۀ دول. (ناظم الاطباء). رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذُ)
جمع واژۀ وذم. (منتهی الارب). رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زن نازاینده. (منتهی الارب) (آنندراج). زن نازا. (ناظم الاطباء). عاقر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خذم
تصویر خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زفت ژکور (بخیل)، پست فرومایه، لاغر، سرای، سنگ چیده ترشروی، سر به گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخم
تصویر وخم
سنگین، ثقیل، ناموافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وذی
تصویر وذی
خراشیدن (مایعی که بعد از انزال بیرون می آید)
فرهنگ لغت هوشیار
آماس، ماده ای که در اندرون جرم عضو تولید و سبب افزایش حجم عضو بشکلی خارج از حد طبیعی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزم
تصویر وزم
اندازه، کار به هنگام، دسته سبزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشم
تصویر وشم
داغ خجک (خال) بلدرچین کرک: (درجنب علو همتت چرخ ماننده وشم بیش چرغ است) (ابوسلیک)
فرهنگ لغت هوشیار
ننگ رسوایی، آک (عیب)، گره چوب، شکاف چوب، آک نهادن بیماری کنده کنده گوشتفروش، سفره، تخته گوشت عیب کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسم
تصویر وسم
داغ داغی که با آهن تفته کنند، نشان، داغ کردن، نشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ویار، آوای بال، گرم چون شب یا روز ویار و اشتهای شدید زنان باردار بنوعی خوراکی یا مواد دیگر، خواهان جماع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذم
تصویر مذم
آنکه حرکت ندارد و جنبش نتواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام
تصویر وام
قرض، دین، عاریه، طلب، غرامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذم
تصویر جذم
اصل و بن هر چیز تیز روو شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذم
تصویر لذم
به شگفت آوردن، بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذم
تصویر قذم
جمع قذمه، آشام ها بخشنده دهشمند: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذم
تصویر بذم
دور اندیشی، ستبری، چستی، فربهی، بردباری، توان، نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
روان، ناکس، لبریز دیگ، مفروانی مف آب بینی پریشانی پراکندگی، جمع رذوم، روان گشته ها، لبریزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویم
تصویر ویم
گلایه ای که بر دیوار و سقف مالند و بر بالای آن کلاهگل کنند: (سرای خود را کرده ستانه زرین بسقف خانه پدر بر ندیده کهگل وویم) (سوزنی)، کاهگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام
تصویر وام
قرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وهم
تصویر وهم
پندار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورم
تصویر ورم
آماس
فرهنگ واژه فارسی سره