جدول جو
جدول جو

معنی وذاله - جستجوی لغت در جدول جو

وذاله
(وَ / وِ لَ)
پاره ای گوشت که قصاب پیش از تقسیم جزور جدا کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). در اقرب الموارد فقط به فتح واو آمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واله
تصویر واله
(دخترانه)
عاشق بی قرار، شیفته و مفتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واله
تصویر واله
سراب
وال، نوعی پارچۀ ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واله
تصویر واله
شیفته، عاشق، بی قرار از عشق، سرگشته، حیران، آسیون، سرگردان، گیج و گنگ، مستهام، هامی، خلاوه، گیج و ویج، کالیوه، کالیو، آسمند، پکر، کالیوه رنگ، گیج
فرهنگ فارسی عمید
(وَ / وِ لَ)
وکیلی. (منتهی الارب). اسم است توکیل را به معنی تفویض و اعتماد. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، وکالات. (اقرب الموارد) ، گاه وکاله بر حفظ اطلاق میشود از باب اطلاق اسم سبب برمسبب. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به وکالت شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
محمدکاظم (آقا...) اصفهانی. متخلص به واله، از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. سفری به قصد زیارت و تجارت به عراق عرب کرد سپس به اصفهان بازگشت و مصاحب و مقرب نظام الدوله حاکم آنجا شد و به سال 1229 هجری قمری در اصفهان وفات یافت. او راست:
آمد به سرم یار و هنوز از حیرت
چشمم به ره قاصد و گوشم به پیام است.
به دورت چرخ مستان را نمی آزارد ای ساقی
مگر از گردش افتاد آسمان از گردش جامت.
منم آن درخت بی بر که شکست بار و برگم
به امید سایه هرکس که نشست در پناهم.
بجای وعده یک بوسه صد جان دادم و شادم
نمیدانم گرم یک بوسه می دادی چه می کردم.
(از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 696). رجوع به انجمن خاقان، انجمن چهارم و فرهنگ سخنوران ص 642 و مجمعالفصحا ج 2 ص 559 و مجلۀ یادگار سال سوم شمارۀ 9 ص 23 و تاریخ ادبیات ص 201 شود
عبدالعلی حیدرآبادی، از پارسی گویان هند است و به سال 1311 هجری قمری درگذشت. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و سخنوران چشم دیده ص 124 شود
خواجه سمرقند، متخلص به واله از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و تذکرۀ قاری ص 268 شود
لغت نامه دهخدا
(لِهْ)
حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری). شیفته و سرگشته در عشق. مفتون. (غیاث اللغات) (آنندراج). عاشق. (ناظم الاطباء). بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد. (فرهنگ نظام). که اندوهگین است یا عقل او از شدت اندوه بشده است. (از اقرب الموارد). حیران. (مهذب الاسماء) (دهار). شیفته. (زمخشری). بیخود از اندوه و عشق. (منتهی الارب) :
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.
منوچهری.
ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو
ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران.
ناصرخسرو.
بدان خدای که پاکان خطۀ اول
ز شوق حضرت او والهند چون عشاق.
خاقانی.
دیده یک عاقل هشیار ندید
که چو من واله و حیران تو نیست.
عطار.
فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب
والۀ راه شگرف و غرق بحر منکرند.
عطار.
بر گل روی تو چون بلبل مستم واله
از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم.
سعدی.
- واله شدن. رجوع به واله شدن شود.
- واله و شیدا، شیفتۀ بیدل. بی قرار:
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست.
حافظ.
- واله و شیدا کردن، عاشق و دیوانه کردن. فریفته کردن. شیفته کردن:
زر خرد را واله و شیدا کند
خاصه مفلس را که خوش رسوا کند.
مولوی.
، ناقه واله، شتر ماده که بر بچۀ خود بغایت عاشق و شیفته باشد. (فرهنگ خطی) (اقرب الموارد). آله. ولهان. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آنچه بدان رنج و سختی کشند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند: اصابته وذاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذَ لَ)
زن شادمان نیکوقامت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زن شادمان چست و چالاک. (ناظم الاطباء). و ابن بزرج گوید: وذله عبارت است از سبک و چالاک از مردم و شتر و غیره و گویند: خادم وذله، ای خفیف. (اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ذِ لَ)
زن شادمان چست. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وذله شود، خادم وذله، خادم سبک و چالاک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). خدمتگار سبک و چالاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ)
فرومایه گردیدن. کمینه گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خسیس شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نذوله. (منتهی الارب). پست شدن. نذالت، فرومایه بودن در دین یا تبار. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ)
ناگوارد و گران گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، چراگاه ناگواردناک گردیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وبال شود
لغت نامه دهخدا
(فُ حَ)
پیر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وجل یوجل وجاله، کبر وشاخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
رذال. آن که بهتر و جیّد آن را گرفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). ردی. مقابل خیاره. (یادداشت مؤلف). آنچه جیّد آنرا گرفته باشند و تباه و ناسرۀ آن مانده باشد و رذالۀ هر چیزی بدترین آن است. ج، رذالات. (از اقرب الموارد). ثفل چیزی که خلاصۀ آن از او کشیده باشند. (آنندراج) ، مجازاً به معنی ناکس و فرومایه. (از آنندراج) : بلی رذالۀ لوم و فضالۀشوم که در کرمان بازمانده اند تا به رعیتی پادشاه و صحرانشینی قانع بودند. (المضاف الی بدایع الازمان)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ بَ)
اذالت. صاحب ذیل یعنی دامان گردیدن. فروهشتن دامن و ریشه و جز آن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(وَءَ)
بیماری. گویند: مابه وذاءه، ای لاعله به. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عیب. (المنجد) (از اقرب الموارد). بیماری و عیب و علت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
کرانۀ دامن پیراهن، نوعی از صمغ سرخ، ریزۀ کاه. (منتهی الارب). خردۀ کاه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نوعی بافتۀ ابریشمی. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). والا، که پارچۀ ابریشمی لطیف است. (فرهنگ نظام). والا. (برهان قاطع). قسمی از حریر ابریشمی باریک. (غیاث اللغات) (از جهانگیری) (از لطایف اللغات)، خشینۀ سفید را نیز گویند و آن پارچه ای است خودرنگ که آن را سفید نکرده باشند و همچنان سفید بافته شده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). خشینۀ سپید و پارچۀ سفید خودرنگ و رنگ ناکرده. (از ناظم الاطباء)، سراب. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری) (فرهنگ خطی). سراب که مثل آب نماید. (انجمن آرا). شوره زار که چون آب نماید. (فرهنگ خطی). و آن چیزی باشد که در صحراها از دوربه آب می ماند. (برهان قاطع) (آنندراج) :
از شوق دوست جانب خود می کنم نگاه
چون تشنه کز عطش به سوی واله می رود.
سیف الدین عارج (از جهانگیری).
، مبالغه در کارها، زاری. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در جندق و بیابانک، نام جوالی که بدان کوت (رشوه) کشند. گاله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به کشخان واله بردن از طویله
ز نا چنگ آب خوردن با کویله.
یغمائی
لغت نامه دهخدا
(وُ رَ)
تراشۀ درزی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه را که درزی در برش جامه دور می اندازد و تریشه های درزی. (ناظم الاطباء). قوارۀ خیاط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
داه و کنیز خرامان بناز، در حالی که او را خوار گیرند، و از آن است این مثل: اخیل من مذاله لانهاتهان و هی تبختر. (منتهی الارب) ، درع مذاله، زره درازدامان. ذائله. ذائل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذاله
تصویر اذاله
دامن دار کردن، فروهشتن دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واله
تصویر واله
حیران، سرگشته، بسیار اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاله
تصویر وکاله
وکاله: وکالت در فارسی نمایندگی کارگزاری، جانشینی، وا گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نذاله
تصویر نذاله
فرومایه گردیدن، پست شدن، نذالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذاله
تصویر عذاله
نکوهنده، گزند، کیک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذاله
تصویر رذاله
کنجاله، ناکس ناکسی پستی نامردی فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واله
تصویر واله
حیران، سرگشته، شیفته، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واله
تصویر واله
مبالغه در کارها، اصرار، ابرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واله
تصویر واله
((لِ))
سراب
فرهنگ فارسی معین
بی آرام، حیران، دلباخته، دیوانه، سرگردان، شیدا، شیفته، عاشق، متحیر، متحیر، مجذوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتع و روستایی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ولوپی سوادکوه، ردیف گیاهان و درختان، مزرعه ای که در آن جوی آب جاری باشد
فرهنگ گویش مازندرانی