جدول جو
جدول جو

معنی ودقان - جستجوی لغت در جدول جو

ودقان
(فَ قَ)
ودق. وداق. خواهش گشن کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صُ)
جمع واژۀ صدیق. (منتهی الارب). رجوع به صدیق شود
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
تثنیۀ ودق. (منتهی الارب). دو روی و دو جهت و دو جانب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودق شود.
- حرب ذات ودقین، جنگ سخت و این تشبیهی است به ابر ذات ودقین. (اقرب الموارد).
- ذات ودقین، بلا و سختی، گویا آن دو روی دارد یا از دو روی وارد میشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- سحابه ذات ودقین، ابر دارای دو باران سخت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
دو ودج و آن دو رگ گردن باشد یکی را ودج ظاهر و دیگری را ودج غائر گویند، دو برادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چیز بهم پیوسته و آن تشبیهی است به دو رگ گردن در پیوستگی و همنشینی با یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
وقد. وقود. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود
افروخته شدن آتش. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فُ)
ودن. تر کردن چیزی و تر نهادن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو کردن حال عروس و نیکو قیام نمودن بر آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و همچنین نیکو کردن تیمار اسب. (از اقرب الموارد) ، کوتاه ساختن چیزی را، به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ودان جلد، به خاک سپردن پوست را تا نرم گردد. (اقرب الموارد). رجوع به ودن شود
لغت نامه دهخدا
تثنیه ودج دو رگ گردن در حالت تثنیه دورگ از دو سوی گلو که ببریدن آن زندگی بسر آید: دروی سه است یکی مری ودجان حلقوم
فرهنگ لغت هوشیار
دهقان
فرهنگ گویش مازندرانی