جدول جو
جدول جو

معنی وداس - جستجوی لغت در جدول جو

وداس
(وِ)
گیاه که روی زمین را پوشد و هنوز شاخ برنیاورده باشد والا آن را ملتف گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وداد
تصویر وداد
دوستی، محبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وداع
تصویر وداع
بدرود گفتن، بدرود، پدرود، خداحافظی
فرهنگ فارسی عمید
(رَقْءْ)
کدس. کدسان. (منتهی الارب). رجوع به کدس شود
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
بسیارحدس. آنکه بسیار حدس زند. ظنان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ فُ رَ تَ)
شش شش. معدول است از ستهسته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دا)
سنگ که به جای ریزش آب در حوض برپا سازند. (منتهی الارب). رجوع به قداس شود
لغت نامه دهخدا
(کُدْ دا)
خرمن و غلۀ درودۀ فراهم آورده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانه های درو شدۀ خرمن شده. ج، کدادیس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
برف کوفتۀ فراهم آورده، عطسۀ ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عطسۀ بهائم و در انسان هم استعمال می شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَنْوْ)
ابومحمد حسن بن علی بن موسی العدّاس المصری. عالم باخبار و تواریخ بوده. ولی به سال 324 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 125)
لغت نامه دهخدا
(عَدْ دا)
رفتن در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَدْ دا)
مرد سنگ انداز. (حاشیۀ ص 207 دیوان ناصرخسرو) :
خرد و جهل کی شوند عدیل
برز را نیست آشنا ردّاس.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پایتابه و مانند آن. (منتهی الارب). پای افزار. (مهذب الاسماء). حذاء. کفش که به پای کنند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نوعی از پاپوش روستائی. (ناظم الاطباء). ج، امدسه، خرمن گاه. (مهذب الاسماء). مداسه. (ناظم الاطباء). رجوع به مداسه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
گیاه نخست برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و در اقرب الموارد آمده است: گیاهی که روی زمین را بپوشاند. و معنی گیاه نخست برآمده را در ذیل ’وداس’ بدینسان آورده است: هر آن گیاه که روی زمین را بپوشاند و شاخه های آن هنوز منشعب نشده باشد اما در همان وضع انبوه و به هم پیچیده باشد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
گیاه خشک و پژمرده. (ناظم الاطباء). گیاه خشک. (اقرب الموارد) (آنندراج). نبات خشک. (مهذب الاسماء) ، عسل رقیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فُ)
ودن. تر کردن چیزی و تر نهادن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو کردن حال عروس و نیکو قیام نمودن بر آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و همچنین نیکو کردن تیمار اسب. (از اقرب الموارد) ، کوتاه ساختن چیزی را، به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ودان جلد، به خاک سپردن پوست را تا نرم گردد. (اقرب الموارد). رجوع به ودن شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
غایت و اقصای هرچیز. (منتهی الارب). بلغت به الحداس، یعنی بغایت رسید
لغت نامه دهخدا
(وَدْ دا)
چربش فروش. (مهذب الاسماء) (از المنجد). فروشندۀ چربی. رجوع به ودک شود
لغت نامه دهخدا
اکتاو، یکی از خاورشناسان فرانسوی است که نسخۀ عربی سیرۀ جلال الدین مینکبرنی را به چاپ رسانیده است، تولد او درسال 1840 میلادی اتفاق افتاده و استاد مدرسه السنۀ شرقی پاریس بوده است، او راست: طرف المغربیه، مکاتیب مخطوطه و چندین کتاب دیگر، (از معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ودیس
تصویر ودیس
گیاه خشک، انگبین تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواس
تصویر دواس
شیر درنده، مرد دلاور و شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رداس
تصویر رداس
سنگ انداز مرد سنگ انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداس
تصویر سداس
شش شش
فرهنگ لغت هوشیار
استوار، بزرگ نژاد بلند پایه: مرد، سنگ آب بهر سنگ آب بر، غوزه سیم از زیور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کداس
تصویر کداس
خرمن چاش (غله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطاس
تصویر وطاس
چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداک
تصویر وداک
چربی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداع
تصویر وداع
بدرود کردن، خداحافظی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداد
تصویر وداد
دوستی و محبت و مودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداج
تصویر وداج
رگ گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رداس
تصویر رداس
((رَ دّ))
مرد سنگ انداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وداع
تصویر وداع
((وِ))
بدرود، خداحافظی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وداد
تصویر وداد
((وِ))
دوستی، محبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وداج
تصویر وداج
((وِ))
رگ گردن
فرهنگ فارسی معین
ناامیدکننده، غمگین، تاریک، عبوس
دیکشنری اردو به فارسی