جدول جو
جدول جو

معنی وداجین - جستجوی لغت در جدول جو

وداجین
(وِ جَ)
دو رگ گردن یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ. (ناظم الاطباء). رجوع به وداج و وداجان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دواوین
تصویر دواوین
دیوان ها، دادگاه ها، عدالت خانه ها، دفترخانه ها، دفترهای حساب، جمع واژۀ دیوان، دفترهای شعر و کتاب که اشعار شاعری در آن چاپ شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدامین
تصویر کدامین
کدام، کلمۀ استفهام برای پرسش در مورد انتخاب بین دو یا چند چیز، چه کسی؟، چه چیزی؟، برای مثال در صدر خواجه عرض کدامین جفا کنم / شرح نیازمندی خود یا ملال تو؟ (حافظ - ۸۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاجین
تصویر معاجین
معجون ها، مخلوطی از چند دارو که با هم آمیخته باشند، سرشته ها، آمیخته شده ها، جمع واژۀ معجون
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
جمع واژۀ عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عرجون شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان درجزین بخش شهرستان همدان. دارای 271 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اجّانه و انجانه و ایجانه
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
جمع واژۀ زجاج در حالت نصب یا جر. شیشه گران. بلورسازان: هذا بذاته ینسبک... او فی اتون الزجاجین. (الجماهر ص 225). رجوع به زجاج و زجاجون شود
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دا)
جمع واژۀ فدّان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فدّان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع است و 257 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
ده از بخش نمین شهرستان اردبیل، 181 تن سکنه، آب آن از رود قره سو تأمین می شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دَ / دِ)
آنکه در کارها به خدا توجه دارد. متوجه بحق. مقابل خودبین. خداشناس:
مبین در خود که خودبین را نظر نیست
خدابین شو که خود دیدن هنر نیست.
نظامی.
خدابین شو که پیش اهل بینش
تنک باشد حجاب آفرینش.
نظامی.
- امثال:
هیچ خودبین خدابین نبود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دخان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دخان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیوان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اداره و دفتر کار وزارتخانه در قدیم. (یادداشت مؤلف). رجوع به دیوان شود، جمع واژۀ دیوان به معنی دفتر محاسبه. دفتر حساب. دفتر عمومی برای ثبت درآمد و هزینه. (از یادداشت مؤلف) : و نزل و ربع این مستغلات به دواوین سلاطین نمی دهی. (سندبادنامه ص 166). عمران بن هرون همدانی انکار مساحت ضیاع خود کرد به نزدیک بعضی از والیان و حاکمان دواوین. (ترجمه تاریخ قم ص 106) ، فراهم آمدنگاه کتب و کتابت که در آن لشکریان و اهل عطیه مکتوب باشند. (آنندراج). رجوع به دیوان شود، کتاب و رسالۀ شعر هر شاعر. (یادداشت مؤلف).
- علم دواوین، عبارت است از معرفت اشعار مدونه و ترکیب مصنوعه به اعتبار ترکیب و معنی و اعراب و بنا و سایر رموز و اشارات و عموم لطایف و مناسبات آن. این علم سه فایده دارد: اول آن که علم به کتابت و سنت به واسطۀ آنکه عربی الدلاله اند موقوف است بر نحو و صرف و لغت و غیر آن از اقسام عربیت و جمیع این اقسام بر دواوین عرب موقوف، زیرا که دلایل همه از آنجاست. و فایدۀ دوم، وظیفۀ صاحب این علم آن است که اول معانی مفردات کلمات را معلوم و بعد از آن به حسب ترکیب، معنی بیت را درک کند. و در وجوه اعراب کلمات اشعار تأویل نماید. فایدۀ سوم، ذکر اشعار لطیفه و ابیات سایره از عربی و فارسی مناسب در هر مقام. (از نفایس الفنون قسم 1 صص 73-74)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از دوال. تسمه ای چرمی. دوالی: عمید خراسان می آمد و ساختی دوالین بر اسب افکنده بود و قبایی و ردایی پوشیده. (اسرار التوحید چ صفا ص 97).
نردبان پایۀ دوالین بود
کز پی آن بلندبالین بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تثنیۀ مدار، در حالت نصبی و جری به معنی دو مدار و منظور مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی است. رجوع به مدار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدران. رجوع به مدران شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدیان. (متن اللغه). رجوع به مدیان شود
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا)
جمع واژۀ حجاج
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ادرون
لغت نامه دهخدا
(وِ)
تثنیۀ وداج. دو رگ گردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به وداج شود
لغت نامه دهخدا
ال وادیین، یاقوت گوید: این کلمه را به این صورت دیده ام ولی صحیح آن الوادیان است مگر آن را مانند ’اندرین’ و ’نصیبین’ بدانیم. و آن شهری است از کوههای سراه نزدیک شهرهای لوط. و قصد مجنون در این بیت همین شهر است:
احب هبوط الوادیین و اننی
لمستهزء بالوادیین غریب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وراشین
تصویر وراشین
جمع ورشان، از ریشه پارسی ورشان ها کبوتران جنگلی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع واجد، دارندگان توانگران دوستاران توانایان جمع واجد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعت این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجین
تصویر مناجین
جمع منجون، دو لاب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاجین
تصویر معاجین
جمع معجون، بر سرشتگان جمع معجون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداهین
تصویر مداهین
گل آفتاب چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مداح، سونگران جمع مداح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدامین
تصویر کدامین
از ادات پرسش است و تردید را رساند کدامی کدام یک: (در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم شرح نیاز مندی خود یا مل تو ک) (حافظ) توضیح: (کدامین {همیشه مقدم بر اسم آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدابین
تصویر خدابین
آنکه در اعمال و رفتار خود متوجه خدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو جین
تصویر دو جین
دوازده عدد از یک شی بسته دوازده تایی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دیوان، بمعنی اداره و دفتر کار وزارتخانه در قدیم و دفتر محاسبه، دفتر حساب، و بمعنی فراهم آمدن کتب و کتابت و شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواجنی
تصویر دواجنی
رامشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدامین
تصویر کدامین
((کُ))
از صفت های پرسشی به معنای کدام، کدامیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دواوین
تصویر دواوین
((دَ))
جمع دیوان
فرهنگ فارسی معین