جدول جو
جدول جو

معنی وحشی - جستجوی لغت در جدول جو

وحشی
ویژگی حیوانی که اهلی نشده و از انسان گریزان باشد
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
فرهنگ فارسی عمید
وحشی
(وَ)
ابن حرب. یکی از صحابیان است که در جاهلیت حمزه سیدالشهداء عموی پیغمبر را کشت و در اسلام مسیلمۀ کذاب را. (منتهی الارب). رجوع به حمزه در همین لغت نامه و رجوع به تاریخ کامل ابن اثیر و منتهی الاّمال شود
لغت نامه دهخدا
وحشی
(وَ شی ی)
واحد وحش. یک جانور دشتی. (منتهی الارب) (السامی) (ناظم الاطباء). جانور صحرایی رمنده از مردم. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
به احسان توان کرد و وحشی به قید.
سعدی.
، غیرمأنوس از انسان و حیوان. (ناظم الاطباء) ، مقابل متمدن. بری. بیابانی: اندر حدود ختن مردمانند وحشی و مردم خوار. (حدود العالم) ، مقابل انسی و مقابل اهلی:
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل.
منوچهری.
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا.
خاقانی.
کو سر تیغ کآرزوی من است
کانس وحشی به سبزه و ثمر است.
خاقانی.
تا پخته نیست مردم شیطان و وحشی است
و آندم که پخته گردد سلطان انس و جان.
خاقانی.
- وحشی السیر، کوکبی که در برجی درآید و بیرون شود و به هیچ کوکبی متصل نگردد. (از التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص 491). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- وحشی سرشت، کسی که دارای سرشت و طبیعتی وحشی و مانند حیوانات وحشی است. تندمزاج و آنکه خوی وی بیابانی باشد. (ناظم الاطباء) :
که از بیم قفچاق وحشی سرشت
در این مرز تخمی نیاریم کشت.
نظامی.
- وحشی شکار، صیاد.
- وحشی صفات، کسی که دارای صفات حیوانات وحشی است:
ز انسان گریزم کدام انسی ای مه
که وحشی صفاتی بهیمی طباعی.
خاقانی.
- وحشی طبیعت، وحشی مزاج. (ناظم الاطباء).
- وحشی مزاج، وحشی طبیعت. بیابانی و گریزان از مردم و غیر مأنوس. (ناظم الاطباء).
- وحشی نژاد، که از نژاد و نسب وحشی است:
به چندین کنیزان وحشی نژاد
مده خرمن عمر خود را به باد.
نظامی.
- وحشی نگاه، تیزنگاه سخت روی. (ناظم الاطباء).
- وحشی نهاد، وحشی سرشت. آنکه خوی مردمان بیابانی دارد. (ناظم الاطباء) :
ز ویرانه جائیست وحشی نهاد
به صورت چو مردم نه مردم نژاد.
نظامی.
- وحشی وضع،که وضع و حالتی وحشی دارد. سرکش و بیابانی و گریزان از مردم و غیرمأنوس. (ناظم الاطباء) :
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین.
حافظ.
، جانب راست از هر چیزی یا جانب چپ. (منتهی الارب) ، جانب چپ. (غیاث اللغات) ، جانب راست از هر چیزی. (ناظم الاطباء) ، جانب بیرونی از بعض اندام. مثلاً پشت دست را جانب وحشی گویند و کف دست را جانب انسی نامند. (آنندراج) (غیاث اللغات). آن جانب از تن یا اعضای آن یا چیز دیگر که روی به برون سوی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). کنار وحشی، آن کنار از چیزی که از انسان دور باشد، برخلاف کنار انسی. (ناظم الاطباء) ، پشت کمان. (منتهی الارب) ، پس مردم. (بحر الجواهر) ، هرآنچه به حیوانات وحشی که در بیابانهای بی آب و علف زندگی کنند نسبت داده شده باشد، (اصطلاح معانی و بیان) وحشی بطور استعاره در مورد الفاظی که معانی آن روشن نبوده و مأنوسهالاستعمال نیز نباشد خواه از نظر اعراب خلص باشد که آن مخل به فصاحت خواهد بود و خواه از نظر امثال ما پارسی زبانان که مخل به فصاحت نیست استعمال کرده اند پس وحشی بدین معنی مرادف است بالفظ غریب و وحشی مخل به فصاحت اگر بر گوش گران و برذوق ناپسند آید آن را وحشی غلیظ و متوعر نیز نامند و عذب در مقابل آن باشد. از کتاب مطول و چلبی چنین استفاده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
وحشی
جانور بیابانی، خلاف اهلی
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
وحشی
((وَ))
غیراهلی، آن که از مواهب تمدن دور است
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
فرهنگ فارسی معین
وحشی
بیابانی، دد، ددمنش، درنده
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره
وحشی
دد، درنده، سبع، بربر، بی فرهنگ، رمنده، سرکش، غیرمتمدن، نافرهیخته
متضاد: اهلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وحشی
برّيٌّ
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به عربی
وحشی
Barbaric, Brutal, Ferocious, Savage, Uncivilized, Untamed, Vicious, Wild
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
وحشی
barbare, brutal, féroce, sauvage, incivilisé, vicieux
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
وحشی
barbarisch, brutal, wild, unzivilisiert, bösartig
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به آلمانی
وحشی
bárbaro, brutal, feroz, selvagem, incivilizado, vicioso
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
وحشی
bárbaro, brutal, feroz, salvaje, incivilizado, vicioso
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
وحشی
barbarzyński, brutalny, dziki, niecywilizowany, złośliwy
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به لهستانی
وحشی
варварский , жестокий , свирепый , дикий , некультурный , злобный
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به روسی
وحشی
варварський , жорстокий , лютий , дикий , нецивілізований , дикий , злий , дикий
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
وحشی
بربر، وحشی
دیکشنری اردو به فارسی
وحشی
وحشی , ظالمانہ , بدوی , وحشی , ظالم
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به اردو
وحشی
ป่าเถื่อน , โหดร้าย , รุนแรง , ดุร้าย , ป่าเถื่อน , ดุร้าย , โหดร้าย , ป่า
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به تایلندی
وحشی
barbar, brutal, buas, terbelakang, liar, jahat
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
وحشی
ברברי , ברוטלי , פראי , פראי , פרימיטיבי , רשע , פראי
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به عبری
وحشی
野蛮な , 凶暴な , 野蛮な , 野生の , 邪悪な
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
وحشی
野蛮的 , 残忍的 , 凶猛的 , 野性的 , 邪恶的 , 野生的
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به چینی
وحشی
mwitu, mkatili, mkali, asiye na ustaarabu, mwituni
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
وحشی
barbaars, brutaal, woest, wild, onbeschaafd, boos
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به هلندی
وحشی
barbar, vahşi, medeniyetsiz, zalim
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
وحشی
বর্বর , নিষ্ঠুর , বন্য , অসভ্য , অব civilized , বন্য , নিষ্ঠুর , বন্য
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به بنگالی
وحشی
जंगली , क्रूर , हिंसक , जंगली , असंस्कृत , जंगली , जंगली
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به هندی
وحشی
barbarico, brutale, feroce, selvaggio, incivile, vizioso
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
وحشی
야만적인 , 잔인한 , 사나운 , 미개한 , 야생의 , 사악한
تصویری از وحشی
تصویر وحشی
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محشی
تصویر محشی
حاشیه نوشته شده، کتابی که بر آن حاشیه نوشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحشی
تصویر تحشی
رویگردانی، زیرش زدن (حاشا کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوشی
تصویر حوشی
شب بیم زای، سخن شگفت، مردمگریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحشت
تصویر وحشت
هراس، ترس، بیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
روحانی، ایرمان
فرهنگ واژه فارسی سره