جدول جو
جدول جو

معنی وحا - جستجوی لغت در جدول جو

وحا
(وَ)
بانگ. (مهذب الاسماء). رجوع به وحی ̍ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضحا
تصویر ضحا
(دخترانه و پسرانه)
زمانی پس از برآمدن افتاب، چاشتگاه، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وفا
تصویر وفا
(دخترانه و پسرانه)
پایدار بودن در قول و قرار، تعهد و دوستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولا
تصویر ولا
(پسرانه)
دوستی، محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حوا
تصویر حوا
(دخترانه)
حیات، نام همسر آدم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وحی
تصویر وحی
آنچه از جانب خداوند بر پیغمبران الهام شود، آنچه از جانب غیرخدا به کسی الهام شود مثلاً وحی شیطان
وحی منزل: پیامی که از جانب خداوند به پیغمبر رسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطا
تصویر وطا
آنچه روی زمین پهن می کنند، گستردنی، فرش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورا
تصویر ورا
مخفّف ترکیب او را، مخفّف ترکیب وی را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغا
تصویر وغا
خروش و غوغا، شور و غوغا در جنگ، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورا
تصویر ورا
سوا، جز، عقب، پس، پشت
فرهنگ فارسی عمید
(وَ فا)
جمع واژۀ وحفاء. زمین که در آن سنگهای سیاه بوده باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَسْ وَ سَ / سِ نِ/ نَ دَ)
یک یک دخلوا وحاد وحاد، یعنی یک یک درآمدند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
وحوده. وحود. وحد. وحده. حده. (ناظم الاطباء). تنها و یکتا ماندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَ شا)
جمع واژۀ وحشان به معنی غمناک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وحشان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ظَ)
وحوفه. افزون گشتن و انبوه و پیچیده شدن بیخهای گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس) (آنندراج) ، بسیار نیکو شدن موی. (تاج المصادر بیهقی). افزون گشتن گیاه و موی و پیچیده شدن بیخ های آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ما)
جمع واژۀ وحمی ̍، به معنی زن آبستن نیک آزمند به خوردن چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
بیماریی است شتر را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد از صغانی) (آنندراج). یک نوع بیماریی است مر شتران را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آواز مردم و جز آن که دراز و خفی باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وحی ̍. (منتهی الارب) : سمعت وحاه الرعد، ای صوته الممدود الخفی. (ناظم الاطباء). رجوع به وحی شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وحمی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به معنی زن آبستن نیک آزمند به خوردن چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
لجن و گل سیاه و گل تنک. (ناظم الاطباء). رجوع به وحل شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کلمه ای است که به تکرار گفته شود و بر شتاب داشتن را رساند: الوحی ̍ الوحی ̍ الوحاک الوحاک، ای البدار البدار، یقال فی الاستعجال. (اقرب الموارد). رجوع به وحی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
یوها، یوحی ̍، نام خاخامی از یهود که به پرخوری و شکمبارگی سخت مشهور بوده است،
- امثال:
مثل یوحا، سخت پرخوار، سخت شکم خواره، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وحفه به معنی سنگ سیاه و آواز. (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به وحفه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شتاب و عجله و سرعت. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). رجوع به وحی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
بلغت یونانی، گیاه ماه پروین را گویند و بیخ آنرا بعربی، جدوار خوانند و گویند با بیش در یک جا روید، (برهان) (ناظم الاطباء)، گیاه ماه پروین را گویندکه بیخ آنرا بعربی جدوار خوانند و فارسی آن ژدوار است، (آنندراج) (انجمن آرا)، ماه پروین، (الفاظ الادویه)، حشیشی است که با بیش در یک جا میروید، (فهرست مخزن الادویه)، بهندی بیش موش است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
یا روها، نامی است که عربان به شهر ادس دادند و ارامنه آن را اوررا مینامیدند و بعقیدۀ عربان قدیمیترین شهر آسیاست و اکنون این شهر را اورفا نامند، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2629 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در منتهی الارب روحاء و در معجم البلدان روحا (مقصور) آمده است. دهی است از مضافات رحبۀ شام. (منتهی الارب). از قرای رحبه است و مردم آن روحا (مقصور) تلفظ میکنند و منسوب بدان روحانی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وُ حِیْ یِ)
زمینی یا شهری است در یمن که روستای وحاظه منسوب است بدان و آن را احاظه نیز گویند. (منتهی الارب) (معجم البلدان) ، نام قبیله ای است از حمیر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوحا
تصویر بوحا
ماه پروین از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحا
تصویر رحا
سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوا
تصویر حوا
مونث احوی زن گندمگون، از اعلام زنان است، از اعلام زنان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحا
تصویر سحا
مهر نامه، عنوان نامه واحد سحاء ه، جمع اسحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحا
تصویر شحا
فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحام
تصویر وحام
تک تنها یکه، بی ریشه بی تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوا
تصویر حوا
مشیانه
فرهنگ واژه فارسی سره