رگی که دل بدان آویخته است. (ناظم الاطباء). رگ دل و تن. (بحرالجواهر). رگ دل. (زمخشری). رگ دل که هرگاه پاره گردد صاحبش می میرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). رگی است که با پاره شدن آن صاحبش می میرد و ابن سیده گوید رگی است چسبیده به قلب. ج، وتن، اوتنه. رگ دل که چون ببرد مردم بمیرد. (مهذب الاسماء). پی پشت مازه. (بحرالجواهر)
رگی که دل بدان آویخته است. (ناظم الاطباء). رگ دل و تن. (بحرالجواهر). رگ دل. (زمخشری). رگ دل که هرگاه پاره گردد صاحبش می میرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). رگی است که با پاره شدن آن صاحبش می میرد و ابن سیده گوید رگی است چسبیده به قلب. ج، وُتُن، اَوتِنَه. رگ دل که چون ببرد مردم بمیرد. (مهذب الاسماء). پی پشت مازه. (بحرالجواهر)
وجین کردن. پاک کردن کشت از علف هرزه و خودرو. (ناظم الاطباء). کندن علف های هرز از زمین زراعتی. واچین کردن. فرخوکردن کشت. گزین کردن کشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
وجین کردن. پاک کردن کشت از علف هرزه و خودرو. (ناظم الاطباء). کندن علف های هرز از زمین زراعتی. واچین کردن. فرخوکردن کشت. گزین کردن کشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دیوانه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، قوافی التجنین، ابیاتی که برای جن سروده شود، مانند: الا یا طبیب الجن هل لک حیلهٌ فان طبیب الانس اعیاه دائیا. (اقرب الموارد)
دیوانه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، قوافی التجنین، ابیاتی که برای جن سروده شود، مانند: اَلا یا طبیب الجن هل لک حیلهٌ فان طبیب الانس اعیاه ُ دائیا. (اقرب الموارد)
به صیغۀ تثنیه، هجرت به حبشه و هجرت به مدینه باشد. رجوع به هجرتان و به حبشه شود. - ذوالهجرتین، آنکه به سوی حبشه و مدینه هجرت کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). کسی که در هر دو هجرت معروف در تاریخ اسلام یعنی هجرت به حبشه و هجرت به مدینه شرکت داشته است. رجوع به ذوالهجرتین و هجرتان شود
به صیغۀ تثنیه، هجرت به حبشه و هجرت به مدینه باشد. رجوع به هجرتان و به حبشه شود. - ذوالهجرتین، آنکه به سوی حبشه و مدینه هجرت کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). کسی که در هر دو هجرت معروف در تاریخ اسلام یعنی هجرت به حبشه و هجرت به مدینه شرکت داشته است. رجوع به ذوالهجرتین و هجرتان شود
تثنیۀ موجبه، یعنی بزه یا نیکویی بزرگ که بدان دوزخ یا بهشت واجب گردد، آن دعایی پس از هر نماز که در آن از خداوند عالم مسألت بهشت کنند و پناه برند از آتش دوزخ. (ناظم الاطباء). رجوع به موجبه شود
تثنیۀ موجبه، یعنی بزه یا نیکویی بزرگ که بدان دوزخ یا بهشت واجب گردد، آن دعایی پس از هر نماز که در آن از خداوند عالم مسألت بهشت کنند و پناه برند از آتش دوزخ. (ناظم الاطباء). رجوع به موجبه شود
ورنجن است که دستینۀ زنان باشد و به عربی آن را که بر دست کنند سوار و آن را که بر پای کنند خلخال خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورنجن شود
ورنجن است که دستینۀ زنان باشد و به عربی آن را که بر دست کنند سوار و آن را که بر پای کنند خلخال خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورنجن شود