ترسان. (از منتهی الارب). وجر. اوجر به معنی خائف و ترسان. (از اقرب الموارد). مؤنث آن وجره است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جبان و ترسو. (ناظم الاطباء)
ترسان. (از منتهی الارب). وجر. اوجر به معنی خائف و ترسان. (از اقرب الموارد). مؤنث آن وجره است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جبان و ترسو. (ناظم الاطباء)
به معنی فتوی باشد و معنی آن رادر کنزاللغه دستور حاکم شرع در مسئلۀ شرعی نوشته بودند و به این معنی با جیم فارسی (وچر) هم آمده است. (برهان) (آنندراج). فتوای قاضی. (ناظم الاطباء)
به معنی فتوی باشد و معنی آن رادر کنزاللغه دستور حاکم شرع در مسئلۀ شرعی نوشته بودند و به این معنی با جیم فارسی (وچر) هم آمده است. (برهان) (آنندراج). فتوای قاضی. (ناظم الاطباء)
دارو به گلو فروکردن. (تاج المصادر بیهقی). دارودر دهان کسی ریختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). داروی وجور در دهان کسی قرار دادن. (از اقرب الموارد) ، شنوانیدن کسی را آنچه را مکروه دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
دارو به گلو فروکردن. (تاج المصادر بیهقی). دارودر دهان کسی ریختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). داروی وجور در دهان کسی قرار دادن. (از اقرب الموارد) ، شنوانیدن کسی را آنچه را مکروه دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
مؤجر. صورت فارسی مؤجر. اجاره دهنده و کرایه دهنده. (از ناظم الاطباء). مالک. اجاره دهنده خانه یا باغ یا دکان و یا ملک و یا چیز دیگری را. مقابل مستأجر. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به اجاره و مستأجر شود، (اصطلاح فقهی) شخصی که به موجب عقد اجاره منفعت عینی را به شخص دیگری تملیک می کند، مزدگیر. (یادداشت مؤلف) نعت فاعلی از وجر. (از منتهی الارب، مادۀ وج ر). آن که مجبور می کند کسی را بر شنیدن چیزی که مکروه دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به وجر شود، آنکه دارو در دهان کسی می ریزد. (از منتهی الارب) ، آن که نیزه بر دهان و یا سینۀ کسی فرومی کند. (ناظم الاطباء). نیزه زننده در دهان و جز آن. (آنندراج)
مؤجر. صورت فارسی مؤجر. اجاره دهنده و کرایه دهنده. (از ناظم الاطباء). مالک. اجاره دهنده خانه یا باغ یا دکان و یا ملک و یا چیز دیگری را. مقابل مستأجر. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به اجاره و مستأجر شود، (اصطلاح فقهی) شخصی که به موجب عقد اجاره منفعت عینی را به شخص دیگری تملیک می کند، مزدگیر. (یادداشت مؤلف) نعت فاعلی از وجر. (از منتهی الارب، مادۀ وج ر). آن که مجبور می کند کسی را بر شنیدن چیزی که مکروه دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به وجر شود، آنکه دارو در دهان کسی می ریزد. (از منتهی الارب) ، آن که نیزه بر دهان و یا سینۀ کسی فرومی کند. (ناظم الاطباء). نیزه زننده در دهان و جز آن. (آنندراج)
گوی که جهت شکار وحوش کنند که چون وحوش بر آن گذرد چاه و مغاکی درآید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وجار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گودالی که جهت گرفتن وحوش کنند. (ناظم الاطباء)
گَوی که جهت شکار وحوش کنند که چون وحوش بر آن گذرد چاه و مغاکی درآید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وجار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گودالی که جهت گرفتن وحوش کنند. (ناظم الاطباء)