اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جمع واژۀ وجیهه، جمع واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود
اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جَمعِ واژۀ وجیهه، جَمعِ واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود
گرامی و گرامی نژاد گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). گرامی شدن در حسب و ستوده بودن نظر و قول و عمل کسی. نجیب بودن. (از اقرب الموارد). و رجوع به نجابت شود
گرامی و گرامی نژاد گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). گرامی شدن در حسب و ستوده بودن نظر و قول و عمل کسی. نجیب بودن. (از اقرب الموارد). و رجوع به نجابت شود
روزینه و راتب از طعام و جز آن. (منتهی الارب). وظیفه. (اقرب الموارد). روزینه و راتب از طعام و جز آن. وظیفه و وجه گذران از طعام و جز آن. (آنندراج) ، بیع و هو ان یوجب البیع علی ان یاخذ البایع من ثمنه بعضاً فبعضاً فاذا استوفی یقال استوفی وجیبته. (منتهی الارب). وجیبه آن است که بیع بدانگونه ایجاب گردد که ثمن به اقساط به بایع مسترد گردد و چون همه ثمن به بایع رد شد گویند استوفی وجیبته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). لزوم بیع و دریافت وجه آن کم کم و همینکه تمام وجه دریافت شد میگویند قد استوفی وجیبته. (ناظم الاطباء)
روزینه و راتب از طعام و جز آن. (منتهی الارب). وظیفه. (اقرب الموارد). روزینه و راتب از طعام و جز آن. وظیفه و وجه گذران از طعام و جز آن. (آنندراج) ، بیع و هو ان یوجب البیع علی ان یاخذ البایع من ثمنه بعضاً فبعضاً فاذا استوفی یقال استوفی وجیبته. (منتهی الارب). وجیبه آن است که بیع بدانگونه ایجاب گردد که ثمن به اقساط به بایع مسترد گردد و چون همه ثمن به بایع رد شد گویند استوفی وجیبته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). لزوم بیع و دریافت وجه آن کم کم و همینکه تمام وجه دریافت شد میگویند قد استوفی وجیبته. (ناظم الاطباء)
وجاده آن است که شخصی کتابی یا حدیثی را با خط راوی آن می بیند بدون آنکه خود راوی آن را دیده باشد پس در صورتی که به راوی آن وثوق داشته باشد آن را روایت میکند، طریق روایت آن کتاب و آن روایت این است که بگوید با خط فلان راوی دیدم که زید از عمرو... و تا آخر اسناد و متن را مذکور دارد و به مجرداین دیدن جایز نیست کلمه اخبرنی فلان را به کار بردمگر آنکه از آن راوی اذن روایت داشته باشد. و این از باب حدیث مرسل است و درست آن است که عمل به مقتضای وجاده صحیح است و محققان شافعیه عمل به آن را هنگامی که راوی آن موثوق به باشد واجب شمرده اند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. اسم است برای مطالب علمی که از کتاب و رساله ای اخذ گردد بدون سماع یا اجازه یامناوله و این کلمه مولده است. (از اقرب الموارد)
وجاده آن است که شخصی کتابی یا حدیثی را با خط راوی آن می بیند بدون آنکه خود راوی آن را دیده باشد پس در صورتی که به راوی آن وثوق داشته باشد آن را روایت میکند، طریق روایت آن کتاب و آن روایت این است که بگوید با خط فلان راوی دیدم که زید از عمرو... و تا آخر اسناد و متن را مذکور دارد و به مجرداین دیدن جایز نیست کلمه اخبرنی فلان را به کار بردمگر آنکه از آن راوی اذن روایت داشته باشد. و این از باب حدیث مرسل است و درست آن است که عمل به مقتضای وجاده صحیح است و محققان شافعیه عمل به آن را هنگامی که راوی آن موثوق به باشد واجب شمرده اند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. اسم است برای مطالب علمی که از کتاب و رساله ای اخذ گردد بدون سماع یا اجازه یامناوله و این کلمه مولده است. (از اقرب الموارد)
کوتاه کردن سخن را. (منتهی الارب). کوتاه کردن سخن را با بلاغت. (لسان) (اقرب الموارد). وجز. وجوز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کوتاه شدن سخن. (المصادر زوزنی). رجوع به وجز و وجوز شود
کوتاه کردن سخن را. (منتهی الارب). کوتاه کردن سخن را با بلاغت. (لسان) (اقرب الموارد). وجز. وُجوز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کوتاه شدن سخن. (المصادر زوزنی). رجوع به وجز و وجوز شود
نبرد کردن در حسن و طعام و مانند آن. جباب. (منتهی الارب). نبرد کردن در حسن و نیکویی و طعام و جز آن. (ناظم الاطباء). مبارزه و مفاخرت کردن در حسن و طعام. (از اقرب الموارد)
نبرد کردن در حسن و طعام و مانند آن. جباب. (منتهی الارب). نبرد کردن در حسن و نیکویی و طعام و جز آن. (ناظم الاطباء). مبارزه و مفاخرت کردن در حسن و طعام. (از اقرب الموارد)
کجاوه است و آن جایی است که بجهت نشستن سازند و برشتر بندند و به عربی هودج خوانند. (برهان) (آنندراج). ظعینه. کجاوه. (زمخشری). کجبه. کجوه. (حاشیۀ برهان چ معین) : علی بن موسی الرضا به نیشابور آمد هر دو بهم در کجابه ای بودند بر یک اشتر. (تذکره الاولیاء از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کجاوه شود
کجاوه است و آن جایی است که بجهت نشستن سازند و برشتر بندند و به عربی هودج خوانند. (برهان) (آنندراج). ظعینه. کجاوه. (زمخشری). کجبه. کجوه. (حاشیۀ برهان چ معین) : علی بن موسی الرضا به نیشابور آمد هر دو بهم در کجابه ای بودند بر یک اشتر. (تذکره الاولیاء از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کجاوه شود