شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، تورک، اهمر، برای مثال تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از رو به و توره (قطران - رشیدی - توره)
شُغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شَگال، گال، تورَک، اَهمَر، برای مِثال تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از رو به و توره (قطران - رشیدی - توره)
ورور. (فرهنگ فارسی معین) : با بی قرار دهرمجوی ای پسر قرار عمرت مده به باد به افسون وروره. ناصرخسرو. رجوع به ورور شود. - ورورۀ جادو، نام جادوئی است مثلی: مثل ورورۀ جادو، آنکه برای اغواء و اغراء و فریبی به شتاب با کسی نجوی گونه ای کند. زنان محیل و آهسته گوی را بدان تشبیه کنند. (یادداشت مؤلف). رجوع به ورورجادو شود
ورور. (فرهنگ فارسی معین) : با بی قرار دهرمجوی ای پسر قرار عمرت مده به باد به افسون وروره. ناصرخسرو. رجوع به وِروِر شود. - ورورۀ جادو، نام جادوئی است مثلی: مثل ورورۀ جادو، آنکه برای اغواء و اغراء و فریبی به شتاب با کسی نجوی گونه ای کند. زنان محیل و آهسته گوی را بدان تشبیه کنند. (یادداشت مؤلف). رجوع به ورورجادو شود
جانوری است که او را شغال گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء). ابن آوی. (ربنجنی). پهلوی تورک به معنی شغال یا تورک و بلوچی تولاگ و تولاغ و شغال. (حاشیۀ برهان چ معین) : تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من شیری و یکی دشت پر از روبه و توره. قطران (از فرهنگ رشیدی). ، بخاو آهنی که بر دست و پای ستور گذارند. (برهان) (ناظم الاطباء). شکال که بر دست اسبان نهند. (شرفنامۀ منیری) ، به ترکی قاعده و قانون و طرز و روش باشد و نام شریعتی که چنگیزخان از خودوضع کرده بود. (برهان). در ترکی روش و قاعده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). در ترکی به معنی رسم و قاعده مطلق و به مجاز شریعتی را گویند که چنگیزخان از خود وضع کرده. (غیاث اللغات) ، حالا به معنی حکم شدید پادشاهی مستعمل. (غیاث اللغات) ، به هندی کم را گویند که در مقابل بسیار است. (برهان). مأخوذ از هندی کم و اندک و قلیل. (ناظم الاطباء) ، خان زادگان خوارزم و اوزبک را که به مقام خانی نرسیده اند توره خوانند و توره بمنزلۀ میرزائی است که بر اولاد امیرتیمور اطلاق کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج)
جانوری است که او را شغال گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء). ابن آوی. (ربنجنی). پهلوی تورک به معنی شغال یا تورک و بلوچی تولاگ و تولاغ و شغال. (حاشیۀ برهان چ معین) : تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من شیری و یکی دشت پر از روبه و توره. قطران (از فرهنگ رشیدی). ، بخاو آهنی که بر دست و پای ستور گذارند. (برهان) (ناظم الاطباء). شکال که بر دست اسبان نهند. (شرفنامۀ منیری) ، به ترکی قاعده و قانون و طرز و روش باشد و نام شریعتی که چنگیزخان از خودوضع کرده بود. (برهان). در ترکی روش و قاعده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). در ترکی به معنی رسم و قاعده مطلق و به مجاز شریعتی را گویند که چنگیزخان از خود وضع کرده. (غیاث اللغات) ، حالا به معنی حکم شدید پادشاهی مستعمل. (غیاث اللغات) ، به هندی کم را گویند که در مقابل بسیار است. (برهان). مأخوذ از هندی کم و اندک و قلیل. (ناظم الاطباء) ، خان زادگان خوارزم و اوزبک را که به مقام خانی نرسیده اند توره خوانند و توره بمنزلۀ میرزائی است که بر اولاد امیرتیمور اطلاق کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج)
ژاک گیوم. از سیاستمداران فرانسه (1746-1794 میلادی) و رئیس مجلس فرانسه بود. تقسیم فرانسه به استانها از پیشنهادهای او بود. وی در شورای انقلاب محکوم بمرگ گردید و بوسیلۀ گیوتین اعدام شد. (از لاروس)
ژاک گیوم. از سیاستمداران فرانسه (1746-1794 میلادی) و رئیس مجلس فرانسه بود. تقسیم فرانسه به استانها از پیشنهادهای او بود. وی در شورای انقلاب محکوم بمرگ گردید و بوسیلۀ گیوتین اعدام شد. (از لاروس)
برگزیده و بهترین از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در اقرب الموارد حتار کل شی ٔ آمده نه خیارکل شی ٔ بنابر این حتار به معنی صرف الشی ٔ و ما استدار به است مانند گوشت که دور ناخن را احاطه میکند، پرده ای است میان دو سوراخ بینی. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پلک بینی. (مهذب الاسماء) ، کرکرانکی است ریزه در اعلای گوش، پوستکی میان سبابه و ابهام یا میان هر دو انگشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ستون خانه یک یک نهاده، رگ درونی نره یا رگ پوست آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رگ اندرون ذکر. (مهذب الاسماء) ، پی که فراگیرد مخرج سرگین اسب را، پی زیر زبان، پی پشت و ما بین نوک بینی و بروت، جای گذشت تیر از کمان. وتر جمع است در همه معانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
برگزیده و بهترین از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در اقرب الموارد حِتار کل شی ٔ آمده نه خیارکل شی ٔ بنابر این حتار به معنی صرف الشی ٔ و ما استدار به است مانند گوشت که دور ناخن را احاطه میکند، پرده ای است میان دو سوراخ بینی. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پلک بینی. (مهذب الاسماء) ، کرکرانکی است ریزه در اعلای گوش، پوستکی میان سبابه و ابهام یا میان هر دو انگشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ستون خانه یک یک نهاده، رگ درونی نره یا رگ پوست آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رگ اندرون ذکر. (مهذب الاسماء) ، پی که فراگیرد مخرج سرگین اسب را، پی زیر زبان، پی پشت و ما بین نوک بینی و بروت، جای گذشت تیر از کمان. وَتر جمع است در همه معانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
اصلش متهرا. نام شهری معروف، معبد اهل هند. (آنندراج) (بهار عجم) : چون زند سبز متوره، حرف از پازند حسن بهر زیب نطق مصحف خوان گل از بر کند. ملاطغرا (از بهار عجم وآنندراج)
اصلش مَتُهرا. نام شهری معروف، معبد اهل هند. (آنندراج) (بهار عجم) : چون زند سبز متوره، حرف از پازند حسن بهر زیب نطق مصحف خوان گل از بر کند. ملاطغرا (از بهار عجم وآنندراج)
فرزند عزیز و گرامی را گویند. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). خواه پسر باشد یا دختر. (ناظم الاطباء). در اوستا تئورونه صفت است به معنی جوان و برای بچۀ آدمی و جانور بکار رفته و توره (شغال) و توله از همین ریشه است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، محبوب و معشوق. (ناظم الاطباء)
فرزند عزیز و گرامی را گویند. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). خواه پسر باشد یا دختر. (ناظم الاطباء). در اوستا تئورونه صفت است به معنی جوان و برای بچۀ آدمی و جانور بکار رفته و توره (شغال) و توله از همین ریشه است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، محبوب و معشوق. (ناظم الاطباء)
وتیره در فارسی روش، گونه، سستکاری، آک، باز داشت، درنگ طریقه راه روش وضع: (چهار پنج روز بدین و تیره گذشت) توضیح و تیره از حیث لفظ و معنی مانند (طریقه) است (اقرب الموارد) ولی بعضی آنرا (و تیره) بر وزن (زبیده) (بضم اول) خوانند
وتیره در فارسی روش، گونه، سستکاری، آک، باز داشت، درنگ طریقه راه روش وضع: (چهار پنج روز بدین و تیره گذشت) توضیح و تیره از حیث لفظ و معنی مانند (طریقه) است (اقرب الموارد) ولی بعضی آنرا (و تیره) بر وزن (زبیده) (بضم اول) خوانند