جدول جو
جدول جو

معنی وتن - جستجوی لغت در جدول جو

وتن
(وُ تُ)
جمع واژۀ وتین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به معنی رگ دل، جمع واژۀ واتن. (المنجد). به معنی ثابت و پاینده در جای خود و آب روان. رجوع به واتن شود
لغت نامه دهخدا
وتن
(وُتْ تَ)
جمع واژۀ واتن. (ناظم الاطباء). رجوع به واتن شود
لغت نامه دهخدا
وتن
(فَ)
بر وتین کسی زدن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوتن
تصویر هوتن
(پسرانه)
خوش اندام، نیرومند، خوش اندام، نام یکی از متحدان داریوش درحمله به مغان، نام پسر ویشتاسب پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ختن
تصویر ختن
(دخترانه)
نام شهری در ترکستان شرقی و گاهی هم به تمام ترکستان چین اطلاق شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وتر
تصویر وتر
فرد
طاق
تنها
در فقه نمازی که فقط یک رکعت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختن
تصویر ختن
ویژگی هر یک از همسر شخص مانند پدر یا برادر، شوهر دختر، داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متن
تصویر متن
پشت، درون چیزی
نوشته، مکتوب
مقابل حاشیه، بخش اصلی یک نوشته یا صفحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد
در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه
در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است
زه کمان، چلّۀ کمان، چرم کمان، چرم گور، چرم گوزن
در موسیقی زه یا سیم ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوتن
تصویر هوتن
خوش قامت، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتن
تصویر فتن
فتنه ها، فسادها، شورش ها، عذاب ها، آزمایش ها، گمراهی ها، عاشقها، جمع واژۀ فتنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تون
تصویر تون
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گلخان، گولخن، توشکان
در قالی بافی، نخ هایی که در طول قالی به کار می رود، تار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وان
تصویر وان
ظرف بزرگ چینی یا سرامیکی در حمام برای شستن بدن در آن
مانند، نظیر، بان مثلاً پلوان، گله وان، دروان، دشتوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نتن
تصویر نتن
بد بویی، بوی بد و ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
نام شهری به انگلستان (بدفورد) ، دارای 57000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
خلاف ورزی. (منتهی الارب) (آنندراج). مخالفت. (اقرب الموارد) ، ملازمهالغریم. (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ وَ تِ)
بخیل. ممسک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ تِ)
ناحیه ای در بلژیک (آنورس) ، سکنۀ آن 16900 تن، صنایع آن مکانیکی و نساجی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَتَ)
خوشۀ انگور. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده مخروبه ای است از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس. واقع در سه هزارگزی باختر کرند. در موقع اسکان ایلات چند خانواده از تراکمۀ آتابای در این محل ساکن شده اند و فعلاً در اطراف آن بحالت چادرنشین بسر برده، زمستان به ارتفاعات آتمر میروند. دارای 400 تن سکنه میباشد. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه بافی و نمدمالی است. راه فرعی به کرند دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
هیزم. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
تنباکوی چپق و سیگار. (ناظم الاطباء). رجوع به توتون شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
قومی از ژرمانی قدیم. آنان با سیمبرها به گل حمله بردند و توسط ماریوس، در اکس - آن - پروانس بسال 102 قبل از میلاد مغلوب و پراکنده شدند. (فرهنگ فارسی معین). منشاء این قوم آشکار نیست، شاید از اقوام آسیائی باشند که دو قرن قبل از میلاد در کنار دریای بالتیک سکونت کردند و با سیمبرها ابتدا گل و سپس ایتالیا را اشغال کردند. در قرن سوم قبل از میلاد پیته آس وجود آنان را در اطراف امبر اطلاع می دهد. در سال 113 قبل از میلاد با سیمبرها برخورد کردند... و در سال 102 قبل از میلاد در حوالی اکس و... بوسیلۀ ماریوس مغلوب و سپس متواری شدند و فقط نامی از آنان باقی مانده است. توچ (= دوچ) که نژاد ژرمن را بدان نامند. (از لاروس قرن بیستم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شتن
تصویر شتن
بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تون
تصویر تون
آتشدان حمام
فرهنگ لغت هوشیار
پسوندیست که به آخر ریشه دستوری پیوندد و مصدر سازد: گری ستن گس ستن پیو ستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختن
تصویر ختن
شوهر دختر، داماد قطع کردن، بریدن قطع کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتن
تصویر حتن
مانند، قرین، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتن
تصویر آتن
شهر بزرگ یونان قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتن
تصویر فتن
شمایل، حالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متن
تصویر متن
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
کندن از ریشه درآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فروختن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
سوختن، سوزاندن پرهای ریز مرغ پرکنده بر روی شعله
فرهنگ گویش مازندرانی