جدول جو
جدول جو

معنی وبیصان - جستجوی لغت در جدول جو

وبیصان
(وَ)
نام ماه ربیعالاّخر به جاهلیت. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). و در منتهی الارب وبصان به فتح و ضم واو بدون یاء آمده است. رجوع به وبصان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیسان
تصویر بیسان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بسان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
میگو، جانوری آبی با چنگال و پاهای بلند به اندازۀ ملخ که بعضی از انواع آن مصرف خوراکی دارد، ملخ دریایی، اربیان، روبیان
فرهنگ فارسی عمید
(عَ دِ)
نام وادی حیه است به ناحیه یمن که گویند در آن مار بزرگی است. که مانع رفت و آمد و چرانیدن حیوانات است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تثنیۀ ورید. دو رگ گردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ورید شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خانیۀ بخش شبستر شهرستان تبریز، شش کیلومتری جنوب شبستر، چهارکیلومتری شوسۀ صوفیان و سلماس، جلگه ای و هوای آن معتدل است، دارای 2800 تن سکنۀ شیعه، آب آن از چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) : گفت شخصی ... از کوههای مرند و وایقان پیش شیخ یعقوب می آید، (تاریخ مبارک غازانی، رشیدالدین فضل اﷲ چ کارل یان ص 152)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است به ناحیت پارس از بشارود خرم و آبادان، (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(وُلْ یَ)
تثنیۀ ولیا، و آن مؤنث اولی است. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تیره ای ازقبیلۀ دلفی و از صدعان از شهر طوقه بشمار آید ولی براستی آن از عبده است. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 61 تن و آب آن از قنات میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نجم الدین قزوینی از خانوادۀ دبیران آن شهر و از یاران و دستیاران خواجه نصیرالدین طوسی و مؤیدالدین عروضی در ساختن زیج خاقانی بفرمان هلاکوخان مغول است و بدین تقدیر از دانشمندان قرن هفتم هجری قمری بشمارست. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 581). و رجوع به دبیر نجم الدین علی بن عمر... شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام خانواده ای نامور به قزوین بروزگار حمدالله مستوفی و پیش از وی. مستوفی در تاریخ گزیده آرد مردمان عالم و صالح بودند از ایشان مولانای سعید استاد علماء زمان نجم الدین علی بن عمر الکاتبی عدیم المثل بود و از وصف مستغنی. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 844 و 845)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا. در 6 هزارگزی جنوب داراب و نقش شاپور. جلگه. گرمسیر و مالاریائی. دارای 67 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و محصول آنجاغلات و برنج و حبوبات و شغل اهالی آن زراعت و قالی بافی و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ)
ماه ربیع الثانی. (منتهی الارب) (آنندراج). ماه ربیعالاّخر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بمعنی اربیان است که ملخ آبی باشد و به عربی جرادالبحر خوانند، چون آن را با نخود سیاه بکوبند و بر ناف ضماد کنند حب القرع را بیرون آورد، (برهان قاطع) (آنندراج)، جانور کوچک دریایی است که مثل ماهی خورده میشود و نامهای دیگرش میگ، میگو و اربیان است، (فرهنگ نظام)، و صاحب اختیارات بدیعی آرد: اهل مصر فرندس خوانند و اهل اندلس قرون، و ابن زهر در خاص آورده است که چون آن را بکوبند با نخود سیاه و ضماد کنند بر ناف حب القرع را بیرون آورد، و گویند چون خشک کرده سحق کنند با فلفل، و در چشم کشند شبکوری را زایل کند، و دیگری گوید گرم و تر است، به اعتدال منی را زیاده کند و شکم نرم کند، و بصری گوید: پیش از آنکه نمکسود کنند باه را زیاده کند و غذای صالح بدهد و چون نمکسود کنند تا کهن گردد تولید سودا بکند، و رازی گوید دشوار هضم شود و معده را بد بود و اولی آن بود که اصلاح آن به سرکه و کرویا کنند و بعد از آن جوارش عود یا جوارش سفرجلی مسهل خورند و اگر محرورمزاج بود رب انار منعنع خورند و اگر جهت باه خورند نشاید که به سرکه خورند، بعد از آنکه نیک پخته بکنند با روغن گردکان، و زردۀ تخم مرغ و پیاز و گندنا قلیه سازند و تناول کنند - انتهی، به فارسی ماهی روبیان و ماهی میگ و به هندی چهینکان مچهلی نامند و آن غیر از جرادالبحر است، (از مخزن الادویه)، به فارسی ملخ دریایی و به هندی جهینگا گویند، (الفاظ الادویه)، رومیان ابوجلنبو (کذا) گویند، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، و رجوع به اربیان شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
از دیه های کرمان است و غالباً کوکیان هم گفته می شود. در اینجا و در ده دیگری که آن را بهاباد خوانند توتیا سازند که به همه اطراف جهان حمل می گردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
موضعی است. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 144) (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قبل و دبر و قضیب عن المسیحی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محلتی بوده است در اصفهان که بنام همان دیه باز خوانده شده است: و شهر (اصفهان) فراخ گشت در خلافت منصور، و این پانزده پاره دیه بوده که همه صحرای آن خانه ها ساختند و بهم پیوست و محلتهارا بدان نام دیها بازخوانند چون با طوفان... سبیلان. (مجمل التواریخ ص 524)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
دو رگ از دو سوی ناف.
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مثنی، شهری است به صعید اوسط. (منتهی الارب). شهری است در صعید مصر (192، 11) که در 1720 میلادی مجرای نیل را از آن برگرداندند و در نتیجه پس از آنکه یکی از مراکز مهم مصر بشمار میرفت، به شهر کوچکی تنزل یافت. (از اعلام المنجد). و صاحب نخبهالدهر آرد: ناحیۀ اشمونین دارای 120 قریه است و منیه بن خصیب که در ساحل نیل است، از توابع آن است. (از نخبه الدهر دمشقی ص 234). و صاحب قاموس الاعلام آرد: قصبه ای است در ولایت منیۀ صعید مصر که در 292هزارگزی جنوب قاهره و 36هزارگزی منیه واقع است. این قصبه در محل اجتماع شعبه ای از رود نیل بنام بحر یوسف وکانالی میباشد که مسافت آن از مجرای نیل دو ساعت است همچنین قصبۀ مزبور در کنار خطآهن است. جمعیت آن 5000 تن است. شهرک مزبور بر روی خرابه های شهر قدیمی بزرگی است که رومیان آن را هرموپولیس مانیا (مدینۀ هرمس کبیر) می نامیدند و آثار باستانی فراوانی دارد. پس از اسلام نیز اهمیت فراوانی داشته است و جمعی از مشاهیر از آن برخاسته اند در گذشته قالیهای سرخ فام بسیارزیبا و دلکش در آن می بافته اند و در جوار آن اسب و استر و خر پرورش می یافته است. و رجوع به اشمون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بویدان
تصویر بویدان
ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیضان
تصویر بیضان
سپیدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیران
تصویر بیران
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیبان
تصویر بیبان
جمع باب، درها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
فرانسوی تراز نامه ترازنامه تراز نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیدان
تصویر ربیدان
پا کلاغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
بچه دان زهدان رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
جانوری است آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیتان
تصویر کبیتان
کپیتن بنگرید به کپیتن کاپیتان (قاجار یه) : (کبیتان پری دو جانشین بالیوز موقتی (بندر بوشهر)) (مراه البلدان)
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه ورید رگان گردن در تازی (ورید الوداجیان) تثنیه ورید دو رگ گردن
فرهنگ لغت هوشیار
کج شدن، اریبیدن، هر سویی، شادیدن، خواری، دست تکان دادن، گریختن از جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره