جدول جو
جدول جو

معنی وبوط - جستجوی لغت در جدول جو

وبوط
(فَ زَ)
به معنی وباطه. (منتهی الارب). سست رأی گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وبط و وباطه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن، به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(شَبْ بو / شُبْ بو)
نوعی از ماهی باشد و آن در دجلۀبغداد و فرات بهم میرسد و زهرۀ او را در داروهای چشم بکار برند. نوعی از ماهی نرم بدن خردسر باریک دم گشاده میان بر شکل بربط. (از منتهی الارب). نوعی از ماهی باریک دم میان فراخ نرم بدن و خردسر. ج، شبابط و شبابیط. (از اقرب الموارد). گونه ای از ماهی استخوانی از خانوادۀ شبوطیان که در آب شیرین زیست کند. این ماهی در جلو دهانش دارای چهار رشتۀ آویزان در فک فوقانی به نام ریش است. بالۀ شنای پشتی آن در قسمت جلو دارای رگه های استخوانی قوی است. در گلوگاه وی سه ردیف زواید دندانی قرار دارد. گونه های مزبور در نیم کرۀ شمالی میزیند و برخی گونه هایش تا یک متر طول و بیست کیلوگرم وزن می یابند. (فرهنگ فارسی معین) :
ز دجله آرمت شبوط ماهی
چو از حلوان برۀ نوروزگاهی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از مرتبه افکندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). افکندن کسی را از مرتبه و درجه. (ناظم الاطباء) ، بهرۀ خسیس دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازکردن زخم را. (منتهی الارب) (آنندراج). بازکردن و گشودن زخم را. (ناظم الاطباء) ، بازداشتن کسی را از حاجت وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سست رأی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و به این معنی به فتح اول و دوم نیز آمده. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وباطه و وبوط شود
وباطه. سست رأی گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وباطه و وبوط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
محتاج شدن پس از توانگری و خوار شدن پس از ارجمندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ مَ)
در میان شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وسط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برآمدن آب از چاه و زمین. (آنندراج). بیرون آمدن آب از قعر چاه. (تاج المصادر بیهقی). نبع. نبعان، برآوردن آب چاه را. (آنندراج) نبط. رجوع به نبط شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زمین نشیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمین نشیب و سرازیر. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه). صبب. شیبی. پستی. مقابل صعود، مورچۀ ریز، پرنده. (معجم متن اللغه). ج، هبط، هبائط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وبر و آن جانورکی است مانا به گربه مگر خردتر از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وبر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وبق. موبق. هلاک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وبق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وبال. وباله. (منتهی الارب). رجوع به وباله و وبال شود
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ)
وباله. ناگوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخت شدن. (از المنجد) ، چراگاه ناگواردناک شدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وباله شود
لغت نامه دهخدا
(فَسْءْ)
وبه. فطن و زیرک شدن. (از المنجد). رجوع به وبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی شبﱡوط است. (منتهی الارب). رجوع به شبّوط شود
لغت نامه دهخدا
(شَبْ بو)
نام یکی از دستگاههای موسیقی است که شباهت به تنبور دارد و ایرانیان قدیم آن را بجای عود بکار میبردند و سبب تسمیۀ آن شبیه بودن این دستگاه است به ماهی شبوط و فقط فرقی که با عود دارد در آن است که گردن شبوط درازتر بود و دارای سه تار باشد و عرب در قدیم این دستگاه را به کار می برده است و اولین کسی که این آلت را به کار برد ’منصور زلزل’ نوازندۀ عود در قرن هشتم بوده است. (از الموسوعه العربیه ص 1074)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام یکی از پاسگاههای بخش مرکزی موسیان شهرستان دشت میشان. هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن فقط مأموران انتظامی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کسی که بهره و مرتبۀ وی را پست کرده باشند، زخم باز کرده شده. (ناظم الاطباء) : وبطالجرح، باز کرد زخم را. (منتهی الارب) ، بازداشته شده از حاجت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
داروی پارسی است و بعضی اطباء او را بجای خیارشنبر استعمال کرده اند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ناقه ای که تا دست بر پشتش نزنی فربهی از لاغری وی معلوم نشود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غبط. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثُ)
فروهشته گردیدن موی. (منتهی الارب). ضد جعد. (اقرب الموارد). فرخالی
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
حبط در تمام معانی. باطل شدن. (ترجمان جرجانی) (منتهی الارب). باطل شدن کار. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). باطل شدن ثواب و عمل. باطل و ناچیز شدن ثواب و عمل. (صراح) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرس خبوط، اسپ که پای بر زمین زند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الخیل الذی یخبط الارض برجله. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن از بالا، نازل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسوط
تصویر وسوط
میانه، تاژک پشمی (تاژک: خیمه کوچک)
فرهنگ لغت هوشیار
سختباله ازماهیان دراروند رود به هم می رسد وزهره آن داروی چشمدرداست گونه ای ماهی استخوانی که از خانواده شبوطیان که در آب شیرین زیست کند این ماهی در جلو دهانش دارای چهار رشته آویزان در فک فوقانی بنام ریش می باشند. باله شنای پشتی آن در قسمت جلو دارای رگه های استخوانی قوی است. در گلوگاه وی سه ردیف زواید دندانی قرار دارد. گونه های ماهی مزبور در نیم کره شمالی می زیند و برخی گونه هایش تا یک متر طول و 20 کیلو گرم وزن می یابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوط
تصویر حبوط
باطل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوط
تصویر سبوط
فرو هشتگی موی، تپ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوبوطیلون
تصویر اوبوطیلون
ابوطیلون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
((هُ))
فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
سقوط، فرود، نزول
متضاد: صعود
فرهنگ واژه مترادف متضاد