جدول جو
جدول جو

معنی وبخه - جستجوی لغت در جدول جو

وبخه
(وَ خَ)
اسم است توبیخ را، العذله المحرقه. (از اقرب الموارد) (المنجد). نکوهش و سرزنش و توبیخ و تهدید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ لَ)
خواهانی نر. (منتهی الارب). گویند: بالشاه وبله، ای شهوه الفحل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَءْ)
به معنی وبه . (المنجد). فطانت. (المنجد). دانستن. (ناظم الاطباء). رجوع به وبه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ خَ)
هرچه از برگ خرما بافند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ سِ خَ)
تأنیث وسخ: و اذا احتقن بطبیخه نفع من قروح الامعاء الوسخه. رجوع به وسخ شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ رَ)
مؤنث وبر یا یکی آن. و آن جانوری است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وبر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بِ رَ)
مؤنث وبر و آن به معنی پشمناک از شتر و خرگوش و غیره. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر مادۀ پشمناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
روزی از روزهای عجوز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نام روز سوم از هفت روز برد العجوز. (الاّثار الباقیه). سیم روز از ایام عجوز. (مهذب الاسماء). واحد وبر و یا مادۀ آن است. (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ خَ)
گیاه بردی که بدان درز کشتی درگیرند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، کبریتی که بدان آتش افروخته شود. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، نکته. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
نکته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کبریت که بدان آتش افروخته شود. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). گوگردی که بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء). و صحیح تر آن است که به قوطی کبریت اطلاق شود. (از معجم متن اللغه) ، گیاه بردی که بدان درز کشتی درگیرند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ)
نکته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
نکوهش و ملامت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رنج رسا. (منتهی الارب). وبخه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ بِ شَ)
ناقه وبشه، شتر مبتلا به وبش. (ناظم الاطباء). رجوع به وبش شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بِ صَ)
مؤنث وبص. (ناظم الاطباء). رجوع به وبص شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ غَ)
فراهم آمدنگاه. (منتهی الارب) : وبغهالقوم، فراهم آمدنگاه قوم و میانۀ آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ لَ)
گرانی و ناگواریدگی طعام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَسْءْ)
وبه. فطن و زیرک شدن. (از المنجد). رجوع به وبه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بی یَ)
وبیئه. مؤنث وبی: از مطامع دنیه و مطاعم وبیه. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به وبیئه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بِ ءَ)
زمین مرگامرگی ناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ خَ)
گل تنک. (منتهی الارب). خلاب و وحل و گل. (ناظم الاطباء) (المنجد) ، چیز اندک. (منتهی الارب). مااغنی عنی وتخه، ای شیئاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) ، ترس و بیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ خَ)
ارض ورخه، زمین درهم پیچیده گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورخ شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ خَ)
تری آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ خَ)
درختی است بزرگ شبیه درخت چنار، بارش کوچک و سبز شبیه خرما شیرین اما ناخوش بوی و مزۀبرگش مایل به درازی، چوبش را اگر کسی بشکند و بوی کند خون از بینی او جاری گردد. دو تخمۀ آن را چون باهم منضم کنند هر دو التیام پذیرد و یک گردد. و عن اباقل الحضرمی: قال بلغنی ان نبیاً شکی الی الله تعالی الحفر فی اسنانه فاوحی الیه ان کل اللبخ. قیل کان سماً بفارس فنقل الی مصر فزالت سمیته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ خَ)
سخت گول. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ خَ)
سبخه سبخه. زمین شوره ناک. ج، سباخ. (منتهی الارب). شوره زار. شورستان. (مهذب الاسماء) ، جامۀ غوک یاچیزی است دیگر که بجامۀ غوک ماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ بَ خَ)
از قراء بحرین است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ خَ)
زمین شوره. ج، صباخ. (منتهی الارب). رجوع به کلمه ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
زمین شوره است. رجوع به صبخه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبخه
تصویر سبخه
شوره زار، گلوزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبله
تصویر وبله
دشواری سختی، سنگینی، ناگواری خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبنه
تصویر وبنه
رنج، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبخه
تصویر صبخه
زمین شوره
فرهنگ لغت هوشیار
بلند شو، نوبت نگهبانی شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی