جدول جو
جدول جو

معنی واپیه - جستجوی لغت در جدول جو

واپیه
(پِ یَ)
چاکر و فرومایه و بدعمل. (از گاتها، ترجمه پورداود ص 131)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والیه
تصویر والیه
(دخترانه)
مؤنث والی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وایه
تصویر وایه
وایا، بایسته، ضروری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
ضروری. مرادف بایا و بر این قیاس است وای است و وایسته. (از آنندراج) (انجمن آرا). ضروری. حاجت. مراد. مطلوب. دربایست. دروا. بایسته. محتاج الیه. بایا. وایا. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا). حاجت باشد و آن را اندربایست و نیاز هم گویند. (فرهنگ خطی اوبهی). خواهش و آرزو، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و با لفظ برداشتن و داشتن و رسیدن مستعمل. (آنندراج). غرض. (از فرهنگ شعوری) :
تا ز درگاه جود او شب و روز
سایلان را روا شود وایه.
آغاجی (از یادداشتهای لغت نامه).
رجوع شود به احوال و اشعار رودکی ص 1171.
چو کاتبی به شب هجر وایه ام اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم.
کاتبی.
ز درد وای وائی وایه بردار
بشوران گریه را گر های های است.
ظهوری (از بهار عجم).
وایۀ جامی همین لعلت بود
گر نیاید وایۀ او وای وای.
جامی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).
عزیزان خوش آمدید و هر یک وایه ای دارید. در مجلس درویشان سلامتی مانده و ملامتی. (مزارات کرمان ص 35).
ز شور عشق ظهوری به وایه ای نرسی
اگر نه مایۀ چیز تو در سفر باشد.
ظهوری (از آنندراج).
چنین گر دهد وایۀ شاعران
به شعری رسد پایۀ شاعران.
ظهوری (از آنندراج).
با علم ریائی نتوان طالب حق شد
باشد که ببندی ز جهان وایۀ دیگر.
محسن تأثیر (از بهار عجم).
گر کام وحید از تو طلب کرد نرنجی
جز سوختن خویش دگر وایه ندارد.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
، آگاهی و خبرداری:
سخن گفتن به جاهل بس خطایی است
سخن بی وایه گفتن ژاژخائی است.
عنصری (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).
، حصه. نصیب. لذّت. (از فرهنگ شعوری) :
زیر پا آور هوای نفس را
کم بدو ده وایه های نفس را.
عطار (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420).
، مجازاً به معنی مقدمه، مجازاً به معنی معتاد هر روزه مثل خوراک کوکنار و افیون. (غیاث اللغات از مصطلحات و چراغ هدایت)
نام بوته ای است شبیه به کرزنگ
لغت نامه دهخدا
(یَ)
قبیله ای است در بربر. (از معجم البلدان در ذیل بربر)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوهی است در بلاد دیلم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث واقی است به معنی نگاهدارنده و دافع. ج، اواقی (در اصل وواقی است در اجتماع واوین نخستین قلب به الف شده است) و واقیات. رجوع به واقی شود،
{{مصدر}} نگه داشتن. (از منتهی الارب). رجوع به وقایه و وقی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بانگ. (مهذب الاسماء). واعیه. رجوع به واعیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سست. (آنندراج) ، از هم افتاده. (غیاث اللغات) ، دریده. (آنندراج) ، تأنیث واه به معنی هرچیز مسترخی. (ازمنتهی الارب). تأنیث واهی است. رجوع به واهی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث والی. رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ریِ)
شهری است خرد و انبوه (از جزیره) و بانعمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث وانی است. رجوع به وانی شود.
- ناقه وانیه، ماده شتر سست و ماندۀ از سیر و سفر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاتره طلیح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث واشی. رجوع به واشی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث واصی. گیاه درهم پیوسته. گیاه متصل به هم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به واص و واصی شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
چارلز ناپیه دریادار معروف انگلیسی، در مرچیستون هال بدنیا آمد و در لشکرکشی سال 1840 به سوریه شرکت جست و به شهرت رسید (1860-1786 میلادی). وی در جنگ 1856-1854 میلادی فرمانده ناوگان دریای بالتیک بود
(1617-1550 میلادی) ناپیه یا نپه بارون مرچیستن ریاضی دان اکوسی در نزدیک شهر ادیمورگ بدنیا آمده است. وی مخترع لگاریتم است
لغت نامه دهخدا
(وَءْ یَ)
وئیّه. دیگ فراخ، کاسۀ فراخ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پیچک:
رسد شانه ای تا به شمشاد پیچ
ز واپیچ و ریحان گیسوی تو،
ملاطغرا (از بهار عجم و آنندراج)،
ز واپیچ یک عشق پیچان او
دگرگون نماید درختان او،
ملاطغرا (در تعریف باغ احمدنگر از بهار عجم و آنندراج)، رجوع به پیچ و پیچ واپیچ شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دهی است از دهستان ’گله زن’ بخش خمین شهرستان محلات واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری خمین محلی سردسیر و در دامنه است و سکنۀ آن در حدود 90 تن و آب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و حبوبات و چغندر و جزئی باغهای انگور میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
پیر کسی که منطق ابن سینا را به نام ’منطق پسرسینا’ به فرانسه درآورد و در پاریس به سال 1658 میلادی چاپ کرد. (تاریخ علوم عقلی تمدن اسلامی تألیف دکتر ذبیح الله صفا ص 215)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واریه
تصویر واریه
ماده شتر فربه، ششظماه از بیماریها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشیه
تصویر واشیه
مونث واشی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث واعی بنگرید به واعی و آواز، شیون نیوه (نوحه) مونث واعی: حافظ نگاهدارنده، شنونده شنوا: (گرچه ناصح را بود صد داعیه پند را اذنی بباید واعیه) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایه
تصویر وایه
چیز ضروری محتاج الیه، حاجت مراد. چیز ضروری محتاج الیه، حاجت مراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقیه
تصویر واقیه
مونث واقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایه
تصویر وایه
((یِ))
بهره، حاجت، مراد
فرهنگ فارسی معین
آرزو، امید، حاجت، مراد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در مسیر باد
فرهنگ گویش مازندرانی