حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری). شیفته و سرگشته در عشق. مفتون. (غیاث اللغات) (آنندراج). عاشق. (ناظم الاطباء). بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد. (فرهنگ نظام). که اندوهگین است یا عقل او از شدت اندوه بشده است. (از اقرب الموارد). حیران. (مهذب الاسماء) (دهار). شیفته. (زمخشری). بیخود از اندوه و عشق. (منتهی الارب) : من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله. منوچهری. ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران. ناصرخسرو. بدان خدای که پاکان خطۀ اول ز شوق حضرت او والهند چون عشاق. خاقانی. دیده یک عاقل هشیار ندید که چو من واله و حیران تو نیست. عطار. فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب والۀ راه شگرف و غرق بحر منکرند. عطار. بر گل روی تو چون بلبل مستم واله از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم. سعدی. - واله شدن. رجوع به واله شدن شود. - واله و شیدا، شیفتۀ بیدل. بی قرار: واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست. حافظ. - واله و شیدا کردن، عاشق و دیوانه کردن. فریفته کردن. شیفته کردن: زر خرد را واله و شیدا کند خاصه مفلس را که خوش رسوا کند. مولوی. ، ناقه واله، شتر ماده که بر بچۀ خود بغایت عاشق و شیفته باشد. (فرهنگ خطی) (اقرب الموارد). آله. ولهان. (المنجد)
حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری). شیفته و سرگشته در عشق. مفتون. (غیاث اللغات) (آنندراج). عاشق. (ناظم الاطباء). بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد. (فرهنگ نظام). که اندوهگین است یا عقل او از شدت اندوه بشده است. (از اقرب الموارد). حیران. (مهذب الاسماء) (دهار). شیفته. (زمخشری). بیخود از اندوه و عشق. (منتهی الارب) : من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله. منوچهری. ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران. ناصرخسرو. بدان خدای که پاکان خطۀ اول ز شوق حضرت او والهند چون عشاق. خاقانی. دیده یک عاقل هشیار ندید که چو من واله و حیران تو نیست. عطار. فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب والۀ راه شگرف و غرق بحر منکرند. عطار. بر گل روی تو چون بلبل مستم واله از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم. سعدی. - واله شدن. رجوع به واله شدن شود. - واله و شیدا، شیفتۀ بیدل. بی قرار: واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست. حافظ. - واله و شیدا کردن، عاشق و دیوانه کردن. فریفته کردن. شیفته کردن: زر خرد را واله و شیدا کند خاصه مفلس را که خوش رسوا کند. مولوی. ، ناقه واله، شتر ماده که بر بچۀ خود بغایت عاشق و شیفته باشد. (فرهنگ خطی) (اقرب الموارد). آله. ولهان. (المنجد)
سوگند بخدا. قسم بخدا. بخدا سوگند. بخدا قسم. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ. سوگند بخدای: حقا که ندارد بر او دنیا قیمت واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار. فرخی. گر او را خرمنی از ما گشاید ز ما واﷲ که یک جو کم نیاید. نظامی. گفت من از جان و دل یار توام گفتمش واﷲ نئی باﷲ نئی. ادیب نیشابوری. - واﷲ و باﷲ، کلمه سوگند است یعنی قسم به خدا. (ناظم الاطباء)
سوگند بخدا. قسم بخدا. بخدا سوگند. بخدا قسم. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ. سوگند بخدای: حقا که ندارد بر او دنیا قیمت واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار. فرخی. گر او را خرمنی از ما گشاید ز ما واﷲ که یک جو کم نیاید. نظامی. گفت من از جان و دل یار توام گفتمش واﷲ نئی باﷲ نئی. ادیب نیشابوری. - واﷲ و باﷲ، کلمه سوگند است یعنی قسم به خدا. (ناظم الاطباء)
- اسباب واصله (اصطلاح پزشکی قدیم) ، سببی که به میانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد، چنانکه امتلا، چه امتلا از اسباب سابقه است و چون به سبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ، زنی که موی خویش را به موئی غیر از موی خود، پیوند میدهد. (از اقرب الموارد) ، زن که گیسوی عاریت سازد. (از یادداشت مؤلف) ، موی زنان را پیوندکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که از موی دیگری موی زنان را پیوند کند و موی عاریه برای آنها سازد. (ناظم الاطباء) ، زن زانیه و از اعلام است. (ناظم الاطباء)
- اسباب واصله (اصطلاح پزشکی قدیم) ، سببی که به میانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد، چنانکه امتلا، چه امتلا از اسباب سابقه است و چون به سبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ، زنی که موی خویش را به موئی غیر از موی خود، پیوند میدهد. (از اقرب الموارد) ، زن که گیسوی عاریت سازد. (از یادداشت مؤلف) ، موی زنان را پیوندکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که از موی دیگری موی زنان را پیوند کند و موی عاریه برای آنها سازد. (ناظم الاطباء) ، زن زانیه و از اعلام است. (ناظم الاطباء)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
محمدکاظم (آقا...) اصفهانی. متخلص به واله، از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. سفری به قصد زیارت و تجارت به عراق عرب کرد سپس به اصفهان بازگشت و مصاحب و مقرب نظام الدوله حاکم آنجا شد و به سال 1229 هجری قمری در اصفهان وفات یافت. او راست: آمد به سرم یار و هنوز از حیرت چشمم به ره قاصد و گوشم به پیام است. به دورت چرخ مستان را نمی آزارد ای ساقی مگر از گردش افتاد آسمان از گردش جامت. منم آن درخت بی بر که شکست بار و برگم به امید سایه هرکس که نشست در پناهم. بجای وعده یک بوسه صد جان دادم و شادم نمیدانم گرم یک بوسه می دادی چه می کردم. (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 696). رجوع به انجمن خاقان، انجمن چهارم و فرهنگ سخنوران ص 642 و مجمعالفصحا ج 2 ص 559 و مجلۀ یادگار سال سوم شمارۀ 9 ص 23 و تاریخ ادبیات ص 201 شود عبدالعلی حیدرآبادی، از پارسی گویان هند است و به سال 1311 هجری قمری درگذشت. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و سخنوران چشم دیده ص 124 شود خواجه سمرقند، متخلص به واله از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و تذکرۀ قاری ص 268 شود
محمدکاظم (آقا...) اصفهانی. متخلص به واله، از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. سفری به قصد زیارت و تجارت به عراق عرب کرد سپس به اصفهان بازگشت و مصاحب و مقرب نظام الدوله حاکم آنجا شد و به سال 1229 هجری قمری در اصفهان وفات یافت. او راست: آمد به سرم یار و هنوز از حیرت چشمم به ره قاصد و گوشم به پیام است. به دورت چرخ مستان را نمی آزارد ای ساقی مگر از گردش افتاد آسمان از گردش جامت. منم آن درخت بی بر که شکست بار و برگم به امید سایه هرکس که نشست در پناهم. بجای وعده یک بوسه صد جان دادم و شادم نمیدانم گرم یک بوسه می دادی چه می کردم. (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 696). رجوع به انجمن خاقان، انجمن چهارم و فرهنگ سخنوران ص 642 و مجمعالفصحا ج 2 ص 559 و مجلۀ یادگار سال سوم شمارۀ 9 ص 23 و تاریخ ادبیات ص 201 شود عبدالعلی حیدرآبادی، از پارسی گویان هند است و به سال 1311 هجری قمری درگذشت. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و سخنوران چشم دیده ص 124 شود خواجه سمرقند، متخلص به واله از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 642 و تذکرۀ قاری ص 268 شود
ابن خلیفه السدوسی شاعر قرن اول هجری عرب که اشعار او در بیان والتبیین و عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری آمده و عبدالملک بن المهلب را هجو کرده است. رجوع به فهرست اعلام البیان والتبیین و فهرست عیون الاخبار ج 2 شود
ابن خلیفه السدوسی شاعر قرن اول هجری عرب که اشعار او در بیان والتبیین و عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری آمده و عبدالملک بن المهلب را هجو کرده است. رجوع به فهرست اعلام البیان والتبیین و فهرست عیون الاخبار ج 2 شود
ابن الاشفع. در تاریخ گزیده چ عکسی ص 24 چنین آمده است: ’وابله بن الاشفع در سنۀ خمس و ثمانین به شام درگذشت’. ولی درست به نظر نمیرسد و ظاهراً تحریفی از وائله بن الاسقع است. رجوع به وائله بن الاسقع شود
ابن الاشفع. در تاریخ گزیده چ عکسی ص 24 چنین آمده است: ’وابله بن الاشفع در سنۀ خمس و ثمانین به شام درگذشت’. ولی درست به نظر نمیرسد و ظاهراً تحریفی از وائله بن الاسقع است. رجوع به وائله بن الاسقع شود
مونث واصل رسیده پیوندیده مونث واصل رسیده: (اطلاعات واصله) (اخبار واصله) بسبب (اسباب) واصله. بسببی که بمیانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد چنانکه امتلا چه امتلا از اسباب سابقه است چون بسبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است
مونث واصل رسیده پیوندیده مونث واصل رسیده: (اطلاعات واصله) (اخبار واصله) بسبب (اسباب) واصله. بسببی که بمیانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد چنانکه امتلا چه امتلا از اسباب سابقه است چون بسبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است