جدول جو
جدول جو

معنی واهله - جستجوی لغت در جدول جو

واهله
(هَِ لَ)
وهله. اول از هر چیزی. (از منتهی الارب). اول شی ٔ. وهله. وهله. (المنجد). گویند: لقیته اول واهله، ای وهله
لغت نامه دهخدا
واهله
(هَِ لَ)
نام زن نوح (ع). (آنندراج) (غیاث اللغات) (از لطایف اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واهمه
تصویر واهمه
ترس و بیم، اندیشه، گمان، خیال، قوۀ وهمیه که به واسطۀ آن چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ به تصور انسان درمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والله
تصویر والله
کلمۀ سوگند، قسم به خدا
فرهنگ فارسی عمید
(صِ لَ)
تأنیث واصل. رجوع به واصل شود
لغت نامه دهخدا
(جِ لَ)
مؤنث واجل. رجوع به واجل شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
ابن الاشفع. در تاریخ گزیده چ عکسی ص 24 چنین آمده است: ’وابله بن الاشفع در سنۀ خمس و ثمانین به شام درگذشت’. ولی درست به نظر نمیرسد و ظاهراً تحریفی از وائله بن الاسقع است. رجوع به وائله بن الاسقع شود
لغت نامه دهخدا
(وَءْ لَ)
سرگین گوسفند و شتر فراهم آمدۀ درهم چسبیده یا کمیز و سرگین شتر فقط. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
آینده و روندۀ در آب خور. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه آینده و رونده در آبخور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نهال، نواهل، ماده شتر نخست آب خورنده. (ناظم الاطباء). تأنیث ناهل است. رجوع به ناهل شود
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ / لِ)

- اسباب واصله (اصطلاح پزشکی قدیم) ، سببی که به میانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد، چنانکه امتلا، چه امتلا از اسباب سابقه است و چون به سبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، زنی که موی خویش را به موئی غیر از موی خود، پیوند میدهد. (از اقرب الموارد) ، زن که گیسوی عاریت سازد. (از یادداشت مؤلف) ، موی زنان را پیوندکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که از موی دیگری موی زنان را پیوند کند و موی عاریه برای آنها سازد. (ناظم الاطباء) ، زن زانیه و از اعلام است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ هََ)
تأنیث واله. رجوع به واله شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ)
تأنیث واهب است. رجوع به واهب شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
عین ٌ ضاهله، چشمۀ کم آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لاه / وَلْ لا هَِ / وَلْ لَهْ)
سوگند بخدا. قسم بخدا. بخدا سوگند. بخدا قسم. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ. سوگند بخدای:
حقا که ندارد بر او دنیا قیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
فرخی.
گر او را خرمنی از ما گشاید
ز ما واﷲ که یک جو کم نیاید.
نظامی.
گفت من از جان و دل یار توام
گفتمش واﷲ نئی باﷲ نئی.
ادیب نیشابوری.
- واﷲ و باﷲ، کلمه سوگند است یعنی قسم به خدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
بطنی است از همدان و هو وائل بن شاکر بن ربیعه بن مالک، بطنی است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سست. (آنندراج) ، از هم افتاده. (غیاث اللغات) ، دریده. (آنندراج) ، تأنیث واه به معنی هرچیز مسترخی. (ازمنتهی الارب). تأنیث واهی است. رجوع به واهی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ)
قوه وهم.قوه وهمه. (از المنجد). واهمه یا وهم یکی از حواس خمسۀ باطنی است و علمای نفس در قدیم گفته اند: کار او آن است که چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ به نفس می نماید خواه آن معانی را در خارج صورتی باشد و خواه نباشد، وهم ادراک آن چیزها کند. مثلاً چنانکه مردم خواهند که هزاران هزار آفتاب در آسمان دنیا تصور کنند، با وجود آنکه [در چشم ما] یکی بیش نیست، و هزار دریای سیماب در عالم تصور کنند با وجود آنکه هیچ نیست، و هزار کوه یاقوت و زر و فیروزه توهم کنند [وحال آنکه هیچ نیست] . و این واهمه در حیوانات دیگربغیر انسان [نزد قدما] بجای قوت عقل است بجهت اینکه برۀ گوسفند مادر خود را به واسطۀ آن شناسد در رمۀ گوسفند با وجود آنکه مانند مادرش صد گوسفند دیگر باشد، و دشمنی گرگ و دوستی چوپان را هم بدین قوه احساس تواند کرد. و در امر این قوت بعض مشایخ گفته اند که جملۀ قوتها [باطن و ظاهر] مسخر مردم شدند الا وهم که مسخر نشد، چنانکه جمله ملایکه سجدۀ آدم کردند وابلیس سجده نکرد. و قوه وهم هرگز از دروغ گفتن و چیزها کج نمودن بازنگردد و آنکه حضرت رسول (ص) فرمود که هر که از مادر بزاید او را شیطانی همراه باشد آن معنی قوه وهم است. (نقل به معنی و به اختصار از مرآت المحققین شیخ محمود شبستری). و این قوت تابع عقل نگردد و به خلاف قوتهای دیگر چنانکه شخص در خانه تاریک تنها با مرده مجاور باشد هرچند عقل حکم کند مرده جماد است از او ترس نباید کرد قوت واهمه وسوسه می دهد وخائف گرداند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام)، غریزه. سوق طبیعی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به معنی بالا شود، در تداول، خوف. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیم. هراس. اندیشه. خیال. گمان. (ناظم الاطباء).
- قوه واهمه، ترسه. نیروی پنداره. (ناظم الاطباء). رجوع به واهمه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ)
منزلت در نزد پادشاه. (از اقرب الموارد) ، درجه. (اقرب الموارد) ، وسیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قربت یعنی آنچه بدان به دیگری تقرب جویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثِ لَ)
ابن خلیفه السدوسی شاعر قرن اول هجری عرب که اشعار او در بیان والتبیین و عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری آمده و عبدالملک بن المهلب را هجو کرده است. رجوع به فهرست اعلام البیان والتبیین و فهرست عیون الاخبار ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامۀ باهلی به او منسوب است. (منتهی الارب). او دختر اعصر بوده است. (از انساب سمعانی). زنی از همدان بود که به معن بن اعصر بن سعد بن قیس عیلان (ظ: غیلان) تعلق داشت و فرزندانش به او منسوبند و اینکه گویند که باهله دختر اعصر بود از نمونۀ آن است که گویند تمیم بنت مر بود چه تذکیر برای حی و تأنیث برای قبیله به یک صورت است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
ابن کاهل بن حارث از بنی هذیل از طائفۀ عدنان. وی یکی از اجداد عرب و عبدالله مسعود از اولاد اوست. (الاعلام زرکلی ص 427)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
قبیله ای است از قیس همدان. (آنندراج). و آن نام زنی از قبیلۀ همدان بوده است. فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامۀ باهلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی. گویند این قبیله برخلاف قاعده کلیۀ اعراب به انتساب غیرمستقیم خود را به دائی و خاله منسوب سازند. (از انساب سمعانی) :
نبشته سوی مهتر باهله
که گر لشکر آید مکنشان یله.
فردوسی.
عنان را بدان باره کرده یله
همی راند ناکام تا باهله.
فردوسی.
فاتک در باب سعید بن سلم باهلی گفته است:
وان من غایه حرص الفتی
طلابه المعروف فی باهله
کبیرهم و غدو مولودهم
تلعنه من قبحه القابله.
(عیون الاخبار ص 37 ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
باهل. زن بی شوهر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ناحیه ای است از سرزمین یمامه به عربستان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واصله
تصویر واصله
مونث واصل رسیده پیوندیده مونث واصل رسیده: (اطلاعات واصله) (اخبار واصله) بسبب (اسباب) واصله. بسببی که بمیانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد چنانکه امتلا چه امتلا از اسباب سابقه است چون بسبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والله
تصویر والله
سوگند بخدا، بخدا قسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهبه
تصویر واهبه
مونث واهب بخشنده مونث واهب
فرهنگ لغت هوشیار
واهمه در فارسی مونث واهم شکوهش نهار یاوهم یکی از حواس باطنه و آن قوه ایست که بعقیده قدما در موخر تجویف اوسط دماغ جای دارد و نفس بوسیه این قوه معانی جزئی را که ارتباط بمحسوسات دارد ادراک میکند (مقصود از معنی چیزی است که بحواس ظاهر ادراک نشود مانند اینکه گوسفند دشمنی گرگ را درک و از او فرار میکند و بره دوستی مادر را در می یابد و باو میگراید و بسبب جزیی بودن این معانی عقل نمیتواند مدرک آنها باشد حس مشترک هم نمیتواند مدرک آنها باشد چه حس مشترک چیزهایی را ادراک میکند که بحواس ظاهره ادراک میشود پس ناچار باید قوه دیگری باشد غیر از حس مشترک و عقل که ادارک معانی جزئی کند و آن همان وهم است. توضیح ادراک پدیده هایی که در حقیقت وجود خارجی ندارند بتوسط موضوعی که موجب پیدایش آنها میشود، ترس: (از تو و تیرگیت داد ای شب، که دلم پاده شد از واهمه ات) (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهنه
تصویر واهنه
مونث واهن سست، بازو، مهره گردن، دنده فرودین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاهله
تصویر ضاهله
چشمه کم آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهله
تصویر باهله
زن بی شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والله
تصویر والله
((وَ لْ لا))
سوگند به خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واهمه
تصویر واهمه
((هِ مِ))
بیم، هراس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واصله
تصویر واصله
دریافتی، رسیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از والله
تصویر والله
به خدا
فرهنگ واژه فارسی سره