جدول جو
جدول جو

معنی واهش - جستجوی لغت در جدول جو

واهش
(هَُ)
بهوش. (ناظم الاطباء).
- واهش آمدن، به هوش آمدن از مستی و هشیار شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واهب
تصویر واهب
(پسرانه)
عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واشه
تصویر واشه
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، قوش، بازکی، باشه، باشق، سیچغنه، بازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواهش
تصویر خواهش
درخواست مؤدبانه، آرزو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واهی
تصویر واهی
ویژگی آنچه حقیقت ندارد، غیرواقع، بی پایه، فروهشته و ضعیف، سست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
کمی، کم شدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واهب
تصویر واهب
بخشنده، دهنده، عطا کننده، سخی
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا هَِ)
درخواست. استدعا. عرض داشت. تقاضا. (ناظم الاطباء). التماس. طلب. تمنی. (یادداشت بخط مؤلف) :
ز خویشان فرستادصد نزد من
بدین خواهش آمد گو پیلتن.
فردوسی.
بجمشید از مهر خواهش نمود
نهادش کمان پیش و پوزش نمود.
فردوسی.
بیامد سپهدار پیران بدر
بخواهش بخواهد ترا از پدر.
فردوسی.
گه بدرشتی و گه بخواهش و خنده.
منوچهری.
نه او خواهش پذیرد هرگز از من
نه آغارش پذیرد زآب آهن.
(ویس و رامین).
فروغ خور بگل نتوان نهفتن
بخواهش باد را نتوان گرفتن.
(ویس و رامین).
خود را اندر افکنی و به خواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی. (تاریخ بیهقی).
بزنهار آیی بر من کنون
بخواهش بخواهم ترا زو بخون.
اسدی (گرشاسب نامه).
چون کار بخواهش رسد از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز.
سوزنی.
بخواهش گفت کان خورشیدرخسار
بگو تا چون بدست آمد دگر بار؟
نظامی.
کنم درخواستی زآن روضۀ پاک
که یک خواهش بود در کار این خاک.
نظامی.
چو کوتاه شد دستش از عز و ناز
کند دست خواهش بدرها دراز.
سعدی (بوستان).
، رغبت. میل. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
بزرگان ز هر جای برخاستند
بخاقان چین خواهش آراستند.
فردوسی.
که بر لشکر امروز فرمان تراست
همه کشور چین و توران تراست.
فردوسی.
بگویم من این هرچه گفتی بطوس
بخواهش دهم نیز بر دست بوس.
فردوسی.
چو خسرو را بخواهش گرم دل یافت
مروت را در آن بازی خجل یافت.
نظامی.
، اراده. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
پر از خشم بهرام گفتش چنین
شما راست آئین بتوران و چین
که بی خواهش من سر اندرنهی
براه این نباشد مگر ابلهی.
فردوسی.
، شفاعت. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). توسط. حمایت. (ناظم الاطباء) :
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که با مرگ خواهش نیاید بکار.
فردوسی.
، مراد. مطلوب. مقصود. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
نباید کز این کار آگه شود
ز خواهش مرا دست کوته شود.
فردوسی.
رسید و بدانستم از کام اوی
همان خواهش و رای و آرام اوی.
فردوسی.
، آرزو. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
چو خواهش ز اندازه بیرون شود
از آن آرزو دل پراز خون شود.
فردوسی.
بدین خواهش اندیشه باید بسی
همان نیز پرسیدن از هر کسی.
فردوسی.
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
خاطر آسوده از این گردش ایام بخسب.
خاقانی.
، هوس. شهوت، خواستن طعام. اشتها، سؤال. مسألت، ملتمس. مسؤول، دعا. (یادداشت بخط مؤلف) :
همی گفت کای داور کردگار
بگردان تو از ما بد روزگار
بدانگونه تا خور برآمد ز کوه
نیامد زبانش ز خواهش ستوه.
فردوسی.
، مال. اسباب. خواسته. خواستنی. دولت. هرچه دلخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ هَِ)
رگهای اندرون ارش. (مهذب الاسماء). رگهای درون بازو یا رگهای ظاهر پنجه، واحد آن راهش. (آنندراج). رگهای ظاهر کف. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، عصبی است در ظاهر بازو، یا رگها و عصبی است در درون بازو. واحد آن راهش و راهشه است. (از معجم متن اللغه) ، رگهایی است در دستهای چهارپا که هنگام خوردن آنها بهم بریده میشوند. (از اقرب الموارد) ، عصب دستها. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واهن
تصویر واهن
رگ دوش، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشه
تصویر واشه
باشه: (پس اندر دوان هفتصد باز دار ابا واشه و چرغ و شاهین کار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهر
تصویر واهر
درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهم
تصویر واهم
با همدیگر، با هم، با یکدیگر، چین دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهب
تصویر واهب
بخشنده، عطا کننده، جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهی
تصویر واهی
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهش
تصویر باهش
هوشمند، خردمند، عاقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهش
تصویر خواهش
استدعا، درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
کم شدن و نقصان پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهب
تصویر واهب
((هِ))
بخشنده، عطا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واشه
تصویر واشه
((ش))
باشه، پرنده ای شکاری، کوچک تر از باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواهش
تصویر خواهش
((خا هِ))
خواست، تضرع، التماس، میل، رغبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واهی
تصویر واهی
سست، بی اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
((هِ))
کاستی، نقصان، کاستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکش
تصویر واکش
جلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خواهش
تصویر خواهش
تمنا، استدعا، التماس
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزو، تمایل، استدعا، التماس، تقاضا، تمنا، خواست، خواستن، خواسته، درخواست، طلب، کام، مراد، مشیت، میل، هوس، هوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
Abatement, Curtailment, Decimation, Depletion, Diminishment, Minimization, Mitigation, Reduction, Retrenchment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
réduction, décimation, épuisement, diminution, minimisation, atténuation, (FR) réduction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
redução, dizimação, esgotamento, diminuição, minimização, mitigação, (PT) redução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
Minderung, Kürzung, Dezimierung, Erschöpfung, Verminderung, Minimierung, Reduktion, (DE) Kürzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
zmniejszenie, ograniczenie, dziesięcinowanie, wyczerpanie, minimalizacja, złagodzenie, redukcja, (PL) cięcie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
уменьшение , сокращение , вымирание , истощение , уменьшение , минимизация , смягчение , сокращение , сокращение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
зменшення , скорочення , винищення , виснаження , мінімізація , пом'якшення , скорочення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
disminución, reducción, diezmación, agotamiento, minimización, mitigación, (ES) recorte
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
diminuzione, riduzione, decimazione, esaurimento, minimizzazione, attenuazione, (IT) riduzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی