جدول جو
جدول جو

معنی والهه - جستجوی لغت در جدول جو

والهه
(لِ هََ)
تأنیث واله. رجوع به واله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والیه
تصویر والیه
(دخترانه)
مؤنث والی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الهه
تصویر الهه
(دخترانه)
در اعتقادات قدیم نیمه خدایی که نماینده انواع خاص بوده و به صورت زنی تجسم می شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واله
تصویر واله
(دخترانه)
عاشق بی قرار، شیفته و مفتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واله
تصویر واله
شیفته، عاشق، بی قرار از عشق، سرگشته، حیران، آسیون، سرگردان، گیج و گنگ، مستهام، هامی، خلاوه، گیج و ویج، کالیوه، کالیو، آسمند، پکر، کالیوه رنگ، گیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واله
تصویر واله
سراب
وال، نوعی پارچۀ ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الهه
تصویر الهه
نیمه خدای مؤنث، ایزدبانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والله
تصویر والله
کلمۀ سوگند، قسم به خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والده
تصویر والده
مادر، انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند، اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر، برانگیزنده، باعث، زمین، خاک، هر یک از عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
(رِ هََ)
دار وارهه، یعنی واسعه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). سرای فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابر پرباران، شترمادۀ پرپیه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
نام زن نوح (ع). (آنندراج) (غیاث اللغات) (از لطایف اللغات)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
وهله. اول از هر چیزی. (از منتهی الارب). اول شی ٔ. وهله. وهله. (المنجد). گویند: لقیته اول واهله، ای وهله
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
کشت دوباره برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج). فراخ الزرع. و گفته اند: زراعتی که از ریشه زراعت قبلی بروید. (اقرب الموارد). غلۀ تازه درآمده، غلۀ دوباره کشته شده. (ناظم الاطباء) ، فرزندان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اولاد و نسل قوم. (اقرب الموارد) ، بچگان گاو و گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). بچگان گاو و شتر و گوسپند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است در طخارستان، شاید همان والج باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن درد که بگیرد مردم را. (مهذب الاسماء). درد دندان و درد شکم یا ریش غربیلک یا نوعی از بیماری سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). دردی است در شکم. (از المنجد) ، درندگان. ماران. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی حدیث ابن مسعود: ایاکم و المناخ علی ظهر الطریق فانه منزل الوالجه، یعنی السباع والحیات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
مادر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، والدات. ام. ماما. مامان: و والدۀ امیر و حرۀ ختلی و دیگر عمات و خالگان همچنان معتمدان فرستاده بودند. (تاریخ بیهقی ص 653). نامه رسید به گذشته شدن والدۀ بونصر مشگان. (تاریخ بیهقی ص 345). حاجب بکتکین سوی غزنین رفت تا از آنجا سوی بلخ رود با والدۀ سلطان مسعود و دیگر حرم. (تاریخ بیهقی). تا به روزگار جعفر صادق (رض) عنه رسید او را چهار پسر بود، اسماعیل که به والده نیز حسیب بود. (جهانگشای جوینی) ، امراءه والده، زن زایندۀ بچه دار. (ناظم الاطباء). و نیز شاه والده. رجوع به والد شود
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث والع. رجوع به والع شود، مانع. بازدارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: ماادری ما والعته، نمیدانم کدام چیز بازدارندۀ اوست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لاه / وَلْ لا هَِ / وَلْ لَهْ)
سوگند بخدا. قسم بخدا. بخدا سوگند. بخدا قسم. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ. سوگند بخدای:
حقا که ندارد بر او دنیا قیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
فرخی.
گر او را خرمنی از ما گشاید
ز ما واﷲ که یک جو کم نیاید.
نظامی.
گفت من از جان و دل یار توام
گفتمش واﷲ نئی باﷲ نئی.
ادیب نیشابوری.
- واﷲ و باﷲ، کلمه سوگند است یعنی قسم به خدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
احمد اسکوبی، متوفی 1008 هجری قمری او را دیوانی است ترکی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث والی. رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ریِ)
شهری است خرد و انبوه (از جزیره) و بانعمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(لِ هََ)
ضعیف النفس و ناتوان. (منتهی الارب). داله
لغت نامه دهخدا
تصویری از واله
تصویر واله
حیران، سرگشته، بسیار اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالهه
تصویر دالهه
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والله
تصویر والله
سوگند بخدا، بخدا قسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والده
تصویر والده
مادر مام مادر ام: (مگر پیش ازمرگ روی آن پدربزرگواربازبینم وبرین کار زود باید که برسد و (بر) والده من سلام بخواند) یا والده آقا مصطفی. زن خانه و مادر بچه های شخص زوجه. والده بچه ها. مادر بچه ها والده آقا مصطفی زوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارهه
تصویر وارهه
سرای فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والله
تصویر والله
((وَ لْ لا))
سوگند به خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والده
تصویر والده
((ل د))
مؤنث والد، مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الهه
تصویر الهه
((اِ لا هِ))
مؤنث اله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واله
تصویر واله
((لِ))
سراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واله
تصویر واله
حیران، سرگشته، شیفته، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والده
تصویر والده
مادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از والله
تصویر والله
به خدا
فرهنگ واژه فارسی سره
ام، ام، مامان، مادر، ننه
متضاد: پدر، والد
فرهنگ واژه مترادف متضاد