جدول جو
جدول جو

معنی والله - جستجوی لغت در جدول جو

والله
کلمۀ سوگند، قسم به خدا
تصویری از والله
تصویر والله
فرهنگ فارسی عمید
والله
(وَلْ لاه / وَلْ لا هَِ / وَلْ لَهْ)
سوگند بخدا. قسم بخدا. بخدا سوگند. بخدا قسم. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ. سوگند بخدای:
حقا که ندارد بر او دنیا قیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
فرخی.
گر او را خرمنی از ما گشاید
ز ما واﷲ که یک جو کم نیاید.
نظامی.
گفت من از جان و دل یار توام
گفتمش واﷲ نئی باﷲ نئی.
ادیب نیشابوری.
- واﷲ و باﷲ، کلمه سوگند است یعنی قسم به خدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
والله
سوگند بخدا، بخدا قسم
تصویری از والله
تصویر والله
فرهنگ لغت هوشیار
والله
((وَ لْ لا))
سوگند به خدا
تصویری از والله
تصویر والله
فرهنگ فارسی معین
والله
به خدا
تصویری از والله
تصویر والله
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والیه
تصویر والیه
(دخترانه)
مؤنث والی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از والده
تصویر والده
مادر، انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند، اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر، برانگیزنده، باعث، زمین، خاک، هر یک از عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
(صِ لَ)
تأنیث واصل. رجوع به واصل شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ریِ)
شهری است خرد و انبوه (از جزیره) و بانعمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث والی. رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(لِ هََ)
تأنیث واله. رجوع به واله شود
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث والع. رجوع به والع شود، مانع. بازدارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: ماادری ما والعته، نمیدانم کدام چیز بازدارندۀ اوست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
مادر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، والدات. ام. ماما. مامان: و والدۀ امیر و حرۀ ختلی و دیگر عمات و خالگان همچنان معتمدان فرستاده بودند. (تاریخ بیهقی ص 653). نامه رسید به گذشته شدن والدۀ بونصر مشگان. (تاریخ بیهقی ص 345). حاجب بکتکین سوی غزنین رفت تا از آنجا سوی بلخ رود با والدۀ سلطان مسعود و دیگر حرم. (تاریخ بیهقی). تا به روزگار جعفر صادق (رض) عنه رسید او را چهار پسر بود، اسماعیل که به والده نیز حسیب بود. (جهانگشای جوینی) ، امراءه والده، زن زایندۀ بچه دار. (ناظم الاطباء). و نیز شاه والده. رجوع به والد شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ناحیه ای است از سرزمین یمامه به عربستان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ / لِ)

- اسباب واصله (اصطلاح پزشکی قدیم) ، سببی که به میانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد، چنانکه امتلا، چه امتلا از اسباب سابقه است و چون به سبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، زنی که موی خویش را به موئی غیر از موی خود، پیوند میدهد. (از اقرب الموارد) ، زن که گیسوی عاریت سازد. (از یادداشت مؤلف) ، موی زنان را پیوندکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که از موی دیگری موی زنان را پیوند کند و موی عاریه برای آنها سازد. (ناظم الاطباء) ، زن زانیه و از اعلام است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است در طخارستان، شاید همان والج باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
کشت دوباره برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج). فراخ الزرع. و گفته اند: زراعتی که از ریشه زراعت قبلی بروید. (اقرب الموارد). غلۀ تازه درآمده، غلۀ دوباره کشته شده. (ناظم الاطباء) ، فرزندان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اولاد و نسل قوم. (اقرب الموارد) ، بچگان گاو و گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). بچگان گاو و شتر و گوسپند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
بطنی است از همدان و هو وائل بن شاکر بن ربیعه بن مالک، بطنی است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
وهله. اول از هر چیزی. (از منتهی الارب). اول شی ٔ. وهله. وهله. (المنجد). گویند: لقیته اول واهله، ای وهله
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
نام زن نوح (ع). (آنندراج) (غیاث اللغات) (از لطایف اللغات)
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ)
منزلت در نزد پادشاه. (از اقرب الموارد) ، درجه. (اقرب الموارد) ، وسیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قربت یعنی آنچه بدان به دیگری تقرب جویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن درد که بگیرد مردم را. (مهذب الاسماء). درد دندان و درد شکم یا ریش غربیلک یا نوعی از بیماری سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). دردی است در شکم. (از المنجد) ، درندگان. ماران. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی حدیث ابن مسعود: ایاکم و المناخ علی ظهر الطریق فانه منزل الوالجه، یعنی السباع والحیات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ لَ)
مؤنث واجل. رجوع به واجل شود
لغت نامه دهخدا
(وَءْ لَ)
سرگین گوسفند و شتر فراهم آمدۀ درهم چسبیده یا کمیز و سرگین شتر فقط. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
ابن الاشفع. در تاریخ گزیده چ عکسی ص 24 چنین آمده است: ’وابله بن الاشفع در سنۀ خمس و ثمانین به شام درگذشت’. ولی درست به نظر نمیرسد و ظاهراً تحریفی از وائله بن الاسقع است. رجوع به وائله بن الاسقع شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ لَ)
ابن خلیفه السدوسی شاعر قرن اول هجری عرب که اشعار او در بیان والتبیین و عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری آمده و عبدالملک بن المهلب را هجو کرده است. رجوع به فهرست اعلام البیان والتبیین و فهرست عیون الاخبار ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لاه)
بن ام، نام شخص اساطیری که بنا به افسانه های کودکانه برای اطفال در شب اول سال میلادی بازیچه ها آرد. وی به هیئت سن نیکلا، پیرمردی با ریش سپید که با خود بازیچۀ بسیار دارد تصویر میشود
(قدیس) نام اسقف بنه وان مولد حدود سنۀ 250 میلادی و شهادت در سال 305 میلادی ذکران وی روز 19 سپتامبر است
لغت نامه دهخدا
تصویری از یالله
تصویر یالله
ای خدا، زود باش جان بکن، روی بپوشانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصله
تصویر واصله
مونث واصل رسیده پیوندیده مونث واصل رسیده: (اطلاعات واصله) (اخبار واصله) بسبب (اسباب) واصله. بسببی که بمیانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد چنانکه امتلا چه امتلا از اسباب سابقه است چون بسبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والده
تصویر والده
مادر مام مادر ام: (مگر پیش ازمرگ روی آن پدربزرگواربازبینم وبرین کار زود باید که برسد و (بر) والده من سلام بخواند) یا والده آقا مصطفی. زن خانه و مادر بچه های شخص زوجه. والده بچه ها. مادر بچه ها والده آقا مصطفی زوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالله
تصویر تالله
سوگند بخدا
فرهنگ لغت هوشیار
به خدا (صیغه قسم) سوگند بخدا قسم بخدا. شعرم پی ناقدان نافه سکبای مزعفراست بالله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والده
تصویر والده
((ل د))
مؤنث والد، مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واصله
تصویر واصله
دریافتی، رسیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از والده
تصویر والده
مادر
فرهنگ واژه فارسی سره