جدول جو
جدول جو

معنی والعه - جستجوی لغت در جدول جو

والعه
(لِ عَ)
تأنیث والع. رجوع به والع شود، مانع. بازدارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: ماادری ما والعته، نمیدانم کدام چیز بازدارندۀ اوست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والیه
تصویر والیه
(دخترانه)
مؤنث والی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از والله
تصویر والله
کلمۀ سوگند، قسم به خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
حادثه، پیشامد، کنایه از قیامت، پنجاه و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۹۶ آیه، کنایه از مرگ، قرارگرفته و واقع شده در مکانی، کنایه از جنگ، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والده
تصویر والده
مادر، انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند، اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر، برانگیزنده، باعث، زمین، خاک، هر یک از عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
(یَ ریِ)
شهری است خرد و انبوه (از جزیره) و بانعمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث ظالع
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
بلا و سختی. ج، فوالع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
حیی است به یمن و روستایی در آن. (منتهی الارب). این نام در تاج العروس ’وداعه مخلاف بالیمن’ ضبط شده و اصح بنظر میرسد. رجوع به وداعه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
یا وداعه بن (بروایت جمهره النسب ابن کلبی) عمرو بن عامر بن ناسج بن رافع بن مالک ذی بارق بن مالک بن جشم پدر قبیله ای است از جشم بن حاشدبن حزان بن نوف بن همدان و از آن قبیله است. الاجدع بن مالک بن امیه بن الوداعی بن معمر بن الحرث بن سعید بن عبدالله بن وداعه. (یا وادعه). (از تاج العروس)
پدر قبیله ای است
ابن جزام یا حرام از صحابیان است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس این کلمه را ’وداعه بن جذام’ و ’وداعه بن حرام’ ضبط کرده است و اصح بنظر میرسد. رجوع به وداعه بن جذام شود
ابن ابی زید از صحابیان است. (منتهی الارب). در تاج العروس ’وداعه بن ابی زید’ ضبط شده و اصح بنظر میرسد. رجوع به وداعه بن ابی زید شود
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لاه / وَلْ لا هَِ / وَلْ لَهْ)
سوگند بخدا. قسم بخدا. بخدا سوگند. بخدا قسم. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ. سوگند بخدای:
حقا که ندارد بر او دنیا قیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.
فرخی.
گر او را خرمنی از ما گشاید
ز ما واﷲ که یک جو کم نیاید.
نظامی.
گفت من از جان و دل یار توام
گفتمش واﷲ نئی باﷲ نئی.
ادیب نیشابوری.
- واﷲ و باﷲ، کلمه سوگند است یعنی قسم به خدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث والی. رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(لِ هََ)
تأنیث واله. رجوع به واله شود
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
زن بی شرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
مادر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، والدات. ام. ماما. مامان: و والدۀ امیر و حرۀ ختلی و دیگر عمات و خالگان همچنان معتمدان فرستاده بودند. (تاریخ بیهقی ص 653). نامه رسید به گذشته شدن والدۀ بونصر مشگان. (تاریخ بیهقی ص 345). حاجب بکتکین سوی غزنین رفت تا از آنجا سوی بلخ رود با والدۀ سلطان مسعود و دیگر حرم. (تاریخ بیهقی). تا به روزگار جعفر صادق (رض) عنه رسید او را چهار پسر بود، اسماعیل که به والده نیز حسیب بود. (جهانگشای جوینی) ، امراءه والده، زن زایندۀ بچه دار. (ناظم الاطباء). و نیز شاه والده. رجوع به والد شود
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن درد که بگیرد مردم را. (مهذب الاسماء). درد دندان و درد شکم یا ریش غربیلک یا نوعی از بیماری سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). دردی است در شکم. (از المنجد) ، درندگان. ماران. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی حدیث ابن مسعود: ایاکم و المناخ علی ظهر الطریق فانه منزل الوالجه، یعنی السباع والحیات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است در طخارستان، شاید همان والج باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
کشت دوباره برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج). فراخ الزرع. و گفته اند: زراعتی که از ریشه زراعت قبلی بروید. (اقرب الموارد). غلۀ تازه درآمده، غلۀ دوباره کشته شده. (ناظم الاطباء) ، فرزندان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اولاد و نسل قوم. (اقرب الموارد) ، بچگان گاو و گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). بچگان گاو و شتر و گوسپند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث طالع
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
سورۀ پنجاه و ششمین از قرآن، مکیه و آن نود و شش آیت است، پس از الرحمن و پیش از حدید. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
ازقراء بلقاء است در سرزمین شام. گویند بلعام باعور در آنجا وارد شد. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واسعه
تصویر واسعه
واسعه درفارسی مونث واسع گشاینده مونث وسع: (خدای تعالی جانب او مرضی و مرعی دارد برحمت واسعه خویش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والده
تصویر والده
مادر مام مادر ام: (مگر پیش ازمرگ روی آن پدربزرگواربازبینم وبرین کار زود باید که برسد و (بر) والده من سلام بخواند) یا والده آقا مصطفی. زن خانه و مادر بچه های شخص زوجه. والده بچه ها. مادر بچه ها والده آقا مصطفی زوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضعه
تصویر واضعه
مونث واضع و باغ، زن تباهکار مونث واضع، جمع واضعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
نازله، حادثه، اتفاق، پیش آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والله
تصویر والله
سوگند بخدا، بخدا قسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالعه
تصویر فالعه
پتیار سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالعه
تصویر طالعه
مونث طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالعه
تصویر جالعه
زن بی شرم، زن فحاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
((قِ عِ))
حادثه، پیش آمد، قیامت، رستاخیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والله
تصویر والله
((وَ لْ لا))
سوگند به خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والده
تصویر والده
((ل د))
مؤنث والد، مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
رویداد، رخداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از والده
تصویر والده
مادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از والله
تصویر والله
به خدا
فرهنگ واژه فارسی سره