جدول جو
جدول جو

معنی واقره - جستجوی لغت در جدول جو

واقره
(قِ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب). کوهی است به یمن که در آن دژی است به نام هطیف (ه) . (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واقعه
تصویر واقعه
حادثه، پیشامد، کنایه از قیامت، پنجاه و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۹۶ آیه، کنایه از مرگ، قرارگرفته و واقع شده در مکانی، کنایه از جنگ، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واره
تصویر واره
شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً سنگواره،
برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره،
بار، کرت، مرتبه، نوبت، برای مثال گل دگرره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
بقول اسدی نام جزیره ای است که گرشاسب آنگاه که به جنگ شاه لاقطه رفته بود بدانجا رسید:
فتادند روز دهم یکسره
به خرم گهی نام او قاقره.
(گرشاسب نامه ص 279).
و رجوع به ص 283 و 284 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رَ)
مؤنث وازر. رجوع به وازر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
فرقه ای از شیعیان علوی که حضرت موسی بن جعفر را امام شناختند و امامت عبدالله افطح راانکار کردند. این فرقه مشتمل بود بر بزرگان اصحاب امام ششم و علما و متکلمان شیعه مثل ابوجعفر مؤمن الطاق و ابان بن تغلب و هشام بن سالم. بعد از رحلت حضرت موسی بن جعفر ملقب به کاظم که امام هفتم شیعیان امامی محسوب است باز مابین پیروان آن حضرت اختلاف بروز کردو پنج فرقه از ایشان بیرون آمد که مشهورترین آنها فرقه ای است که رحلت امام هفتم را انکار کردند و آن حضرت را قائم و مهدی دانسته امامت را به آن حضرت ختم کردند و گفتند که امام هفتم زنده است و تا دنیا را ازعدل پر ننماید رحلت نخواهد کرد این فرقه را واقفه می گویند. (از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 52 و 53)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
هر کسی که برخلاف جمهور در یکی از مسائل امامت درقبول رأی اکثریت توقف میکرده مثلاً جماعتی از معتزله مثل ابوعلی جبائی و پسرش ابوهاشم را که نه علی بن ابی طالب را بر سایر صحابه و نه سایر صحابه را بر او افضل می دانستند واقفی می خواندند. (فصول سید مرتضی)
مؤنث واقف. رجوع به واقف شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوهی است در بلاد دیلم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث واقی است به معنی نگاهدارنده و دافع. ج، اواقی (در اصل وواقی است در اجتماع واوین نخستین قلب به الف شده است) و واقیات. رجوع به واقی شود،
{{مصدر}} نگه داشتن. (از منتهی الارب). رجوع به وقایه و وقی شود
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
مؤنث واغر. رجوع به واغر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ صَ)
منزلی است در راه مکه. (غیاث اللغات) (آنندراج). موضعی است میان قرعاء و عقبه الشیطان. (منتهی الارب). منزلی است در راه مکه که پس از قرعاء واقع است. (معجم البلدان). و رجوع به نزهه القلوب. مقالۀ 3 ص 166 شود:
بادیه بحر است و بختی کشتی و اعراب موج
واقصه سر حد بحر و مکه پایان دیده اند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 91).
ها ره واقصه و اقصۀ آن راه شویم
که ز برکه اش برکه برکۀ سینا بینند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 96)
عقبه ای است متعلق به بنی شهاب از طی که دو منزل پائین تر از زباله است و به آن واقصه الحزون گویند. (از معجم البلدان)
آبی مربنی کعب را. (منتهی الارب). آبی است متعلق به بنی کعب که اطراف آن را و اقصات گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
سورۀ پنجاه و ششمین از قرآن، مکیه و آن نود و شش آیت است، پس از الرحمن و پیش از حدید. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
درخت سبزی که دارای برگهای زیبایی است. (از اقرب الموارد). درخت خوش سبز برگ. (منتهی الارب) (آنندراج). درخت خوش منظری که دارای برگهای سبز باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
زن تیز و تنک کننده دندان. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی است بین مکه و بصره. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ زَ)
وقار. آهسته و بردبار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وقار شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
آبی است به قطن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
ناحیه ای است در اندلس از اعمال شرقی طلیطله در آنجا حصاری است. (از معجم البلدان)
ناحیه ای به اندلس از اعمال شرقی طلیطله. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
بلای فرودآینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
ظرف. جعبه. جعبۀ کوچک. ج، تواقر. (از دزی ج 1 ص 139)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
تأنیث باقر. شکافنده.
- رجل باقره، آنکه درعلوم جستجو کند و ژرف نگرد. (از تاج العروس).
- فتنه باقره، ف تنه عظیم ووسیع. (از تاج العروس) و در حدیث آمده است: ستأتی علی الناس فتنه باقره تدع الحلیم حیران. فتنه ای تفرقه انداز و مزیل الفت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). یعنی شکافندۀ الفت و شق کننده عصا. (از اقرب الموارد). ورجوع به باقر شود.
لغت نامه دهخدا
(قِرَ)
از قرای یمامه است و دو قریه بدین نام است. (از تاج العروس) (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
مونث واقف و ایستنده گروهی که نه علی بن ابی طالب علیه السلام را برتر از یاران دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله می دانستند و نه هیچیک ازیاران پیامبر صلی الله علیه و آله را برتر از علی علیه السلام مونث واقف جمع (عرقی) واقفات، کسانی که بر خلاف جمهور در یکی از مسایل امامت در قبول رای اکثریت توقف میکردند: مثلا جماعتی از معتزله مثل ابو علی جبائی و پسر را ابو هاشم را که نه علی بن ابی طالب را بر دیگر صحابه و نه صحابه دیگر را بر او افضل میدانستند از زمره واقفه خوانده اند منسوب بدان واقفی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واره
تصویر واره
بار، مرتبه، نوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقره
تصویر فاقره
پتیار سختی گژند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقیه
تصویر واقیه
مونث واقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازره
تصویر وازره
مونث وازر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
نازله، حادثه، اتفاق، پیش آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاره
تصویر وقاره
بردبار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
((قِ عِ))
حادثه، پیش آمد، قیامت، رستاخیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واره
تصویر واره
((ر))
نوبت، مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واره
تصویر واره
((ر))
به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل، دال بر شباهت و مانندگی، ماهواره، دال بر تعلق و ارتباط، گوشواره، دال بر مکان، چراغواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقعه
تصویر واقعه
رویداد، رخداد
فرهنگ واژه فارسی سره
اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، سانحه، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد، خواب، رویا، نوم، فوت، مرگ، موت، رستاخیز، قیامت، حال، حسب حال، وضع، واقعات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بادی که با خود باران آورد
فرهنگ گویش مازندرانی