جدول جو
جدول جو

معنی واصلی - جستجوی لغت در جدول جو

واصلی
(صِ)
رسیده. واصل شده. وصول شده: و بغیر همان مبلغ فوق چیزی انفاد خزانۀعامره نمیشد و شانزده یک از وجه واصلی سر کار خاصه شریفه در وجه معیرالممالک از قدیم الایام الی الاّن مقرر و مستمر است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 24)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والی
تصویر والی
(پسرانه)
حاکم، پادشاه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واصل
تصویر واصل
کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود، رسنده، در تصوف عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والی
تصویر والی
استاندار، فرمانروا، حاکم، صاحب امر و اختیار، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(ثِ)
ابراهیم بن اسماعیل مکنی به ابواسحاق از فرزندان واثله بن الاسقع دوست پیغمبر است و ابوسعد سمعانی با اجازه از او روایت کرده است وی از اهل ماوراءالنهر بود. (لباب الانساب)
حمران بن المنذر... که به گفتۀبخاری از ابوهریره سماع کرده است. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(وَصْصا)
عمل وصّال. ترمیم و اصلاح و صحافی کتابی کهنه که بخشی از اوراق آن اسقاط شده باشد. پیوند کردن کتاب کهنه یا ازکاررفته. (آنندراج) :
چند در ملک عدم تعمیر را والی کنم
این کهن مجموعه را تا چند وصالی کنم ؟
محسن تأثیر (از آنندراج).
، پینه دوزی کردن در جامه. (آنندراج). شغل و حرفۀ آن کس که چیزی را وصله میکند و درپی می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ)
تأنیث واصل. رجوع به واصل شود
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ / لِ)

- اسباب واصله (اصطلاح پزشکی قدیم) ، سببی که به میانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد، چنانکه امتلا، چه امتلا از اسباب سابقه است و چون به سبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، زنی که موی خویش را به موئی غیر از موی خود، پیوند میدهد. (از اقرب الموارد) ، زن که گیسوی عاریت سازد. (از یادداشت مؤلف) ، موی زنان را پیوندکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که از موی دیگری موی زنان را پیوند کند و موی عاریه برای آنها سازد. (ناظم الاطباء) ، زن زانیه و از اعلام است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به وابل که جد یکی از طوایف عرب است. (از انساب سمعانی ورق 575 الف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
محمد بن اسحاق بن محمد بن الطبل بن وابل الازدی الوابلی مکنی به ابوبکر - منسوب به وابل نیای بنی وابل - الانباری. از اهل انبارو از محدثان بود از احمد بن یعقوب القریحی حدیث سماع کرد. و ابوعبدالله محمد بن عبدالله الصوری از او روایت دارد و متذکر شده است که از او به سال 418 هجری قمری در انبار سماع کرده است و گفته است وفات وابلی هم در همانسال بوده است. (انساب سمعانی ورق 575 الف). در کشف الظنون چ دوم ج 2 ستون 1399 تحت عنوان ’کتاب الانابه’ او را چنین معرفی کرده است: ’ابوبکر محمد بن اسحاق بن الطل من وابل المحدث متوفی به سال 431 هجری قمری’
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
منسوب به واثله جد جاهلی عرب. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
صاصلا. صوصلا. بصل الذئب. بصل الفار. ساقه ای است خرد و نازک که به سپیدی زند، درازی آن نزدیک وجبی، او را بر فراز سه یا چهار شاخه است نرم، از آن گلی سبز پدید شود برنگ و چون باز شود رنگ درون آن مانند رنگ شیر باشد و درمیان گل تخمی است مانند تخم لیبانتیس که آن را بجای شونیز (سیاه تخمه) در نان فشانند و آن را بیخی است مانند بیخ بلبوس کوچک و پخته و خام آن را خورند. (مفردات ابن بیطار ج 2 ص 76). نباتی است شبیه به حلفای تازه روییده و از آن کوچک تر و زودشکن و تازۀ او مأکول است گرم و تر و جهت الم فؤاد و ریاح فم معده نافع و تخم آن در افعال شبیه به شونیز و بیخ آن شبیه به بلبوس کوچکی و پخته و خام او مأکول و اکثار آن محرک باه و رافع وجعالفؤاد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لا)
شاصلاء. گیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صاصلی است. (فهرست مخزن الادویه). و آن گیاهی است. (تاج العروس). شوصل. شفصل. (تاج العروس). رجوع به شاصلاء شود
لغت نامه دهخدا
(صِ لی یَ)
فرقه ای است از معتزله که اصحاب واصل بن عطا هستند. (لباب الانساب). اصحاب ابی حذیفه و واصل بن عطا که معتقد به نفی صفات خدا و اختیار و اقتدار مردم هستند. (از تعریفات جرجانی). رجوع به واصل بن عطا و معتزله شود
لغت نامه دهخدا
(صِ لی یَ)
کسانی اند که گویند ما به خدا متصل شده ایم و مقصود واقع حاصل کرده ایم. (فرهنگ مصطلحات عرفاء، سجادی). رجوع به واصل شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده پینه دوزی، وژنگری عمل و شغل وصال وصله کنندگی، پینه دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصله
تصویر واصله
مونث واصل رسیده پیوندیده مونث واصل رسیده: (اطلاعات واصله) (اخبار واصله) بسبب (اسباب) واصله. بسببی که بمیانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد چنانکه امتلا چه امتلا از اسباب سابقه است چون بسبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به معتزله گوشه گیران خرد گرایان پیروان ابو حذیفه واصل بن عطا کسی که برای نخستین بار پیرامون نافرمانی (فسق) سخن گفت و آن را گامه میانین بیدینی (کفر) و باور داشت (ایمان) دانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
بنیادی بنیک، سرشتی منسوب به اصل. بنیادی، ذاتی مقابل عارضی وصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والی
تصویر والی
استاندار، حاکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل
تصویر واصل
رسنده، پیوند دهنده، پیوسته شونده
فرهنگ لغت هوشیار
وصلی در فارسی پیوندی، ستاکی، پلمه (لوح) منسوب به وصلی: پیوندی اتصالی، مقابل اصلی، (اسم تخته ای از چوب یا مقوا یا لوح و جز آن که کودکان بر آن مشق خط کنند و نوشتن آموزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والی
تصویر والی
حاکم، فرمانروا، جمع ولاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واصل
تصویر واصل
((ص))
رسنده، پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
آغازین، هسته ای، بنیادین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از والی
تصویر والی
استاندار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واصله
تصویر واصله
دریافتی، رسیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
Authentic, Main, Major, Original, Primary, Principal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
подлинный , основной , главный , оригинальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
authentisch, Haupt-, wichtig, original, primär
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
автентичний , головний , оригінальний , основний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autentyczny, główny, oryginalny, podstawowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
真实的 , 主要的 , 原始的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autêntico, principal, maior, original, primário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autentico, principale, originale, primario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی