جدول جو
جدول جو

معنی واشرساز - جستجوی لغت در جدول جو

واشرساز(رَ)
کسی که واشر میسازد یا واشر تعمیر می کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظاهرساز
تصویر ظاهرساز
ویژگی آنکه صورت ظاهر را بیاراید و مردم را بفریبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورساز
تصویر ورساز
جوان ظریف و آراسته، زیبا، رعنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
کارگشا، مشکل گشا، چاره جو
فرهنگ فارسی عمید
خدمتکار و مانندآن، (آنندراج)، وکیل، مهندس، (زمخشری) :
شکر ایزد را که ما را خسرویست
کارساز و کاربین و کاردان،
فرخی،
دولت او در ولایت کارساز
هیبت او بر رعیت پاسبان،
فرخی،
همه کارسازانت از کم و بیش
نباید که ورزند جز کار خویش،
اسدی (گرشاسبنامه)،
ولیکن تو این کارساز اختران را
به فرمان یزدان حصار حصینی،
ناصرخسرو،
قلمی را که موی در سرماند
کارساز دبیر نتوان یافت،
خاقانی،
چو اقبال شد شاه را کارساز
بروشن جهان ره برون برد باز،
نظامی،
دیده بر بخت کار ساز نهاد
سر ببالین تخت باز نهاد،
نظامی،
بجز زن کسی کارسازش نبود
بدیدار مردان نیازش نبود،
نظامی،
احمد بن عبدالعزیز در اول کار بغایت پسندیده سیرت و خوب خصال و کارساز و رعیت نواز بود، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی)،
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست،
حافظ،
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم،
حافظ،
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامۀ کرمش کارساز من،
حافظ،
و مصاحب و نائب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصر بن سالم بوده است، (تاریخ قم ص 221)،
،
باری تعالی، (آنندراج)، از اسمهای خداوند عالم جل ّ شانه، (ناظم الاطباء)، نامی از نامهای الهی، خداوند متعال:
که ای دادگر داور کارساز
تو کردی مرا در جهان بی نیاز،
فردوسی،
زلیخا هم از روی عجز و نیاز
بنالید کای ایزدکارساز،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
یکی و بدو هر یکی را نیاز
یکایک همه خلق را کارساز،
نظامی،
جهان آفرین ایزد کارساز
که دارد بدو آفرینش نیاز،
نظامی،
لطیف کرم گستر کارساز
که دارای خلق است و دانای راز،
سعدی،
منم که دیده بدیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز،
حافظ،
بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید،
حافظ
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی است در ماوراءالنهر. (آنندراج). نام جایی و مقامی و ولایتی است. (برهان) :
تو کشیدی به جانب ورساز
لشکر انبه و سپاه گران.
عبدالواسع جبلی
لغت نامه دهخدا
(نَ نُ / نِ / نَ)
در سختی و ناپسندی انداختن کسی را. یقال: اشرزه اﷲ، ای القاه فی مکروه لایخرج منه. (منتهی الارب). اشرز اﷲ فلاناً، اوقعه فی شده و مهلکه لایخرج منها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پرگار، وانسازه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
سازندۀ تار
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مرائی. آنکه با صور ظاهر امور مردمان را به خود جلب کند یا فریبد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مردمی ظریف و آراسته. (برهان). مردم ظریف و زیبا و مقطع و آراسته و زیرک و هوشیار. (ناظم الاطباء) ، صاحب و خداوند ساز، چه ور به معنی صاحب و خداوند آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واشر ساز
تصویر واشر ساز
آنکه واشر سازد یا آنرا تعمیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
وکیل، مهندس، خدمتکار و مانند آن، کارگشا
فرهنگ لغت هوشیار
شخص ظریف و آراسته: فربه کردی تو کون ایا ورسازه چون دنبه گوسفند در شبغازه. (عماد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشر سازی
تصویر واشر سازی
عمل و شغل واشر ساز، دکان واشر ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
چاره جو، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورساز
تصویر ورساز
جوان زیبا و آراسته، زیرک، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
تاثیر گذار، مثمر ثمر، آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
عامل، کارطراز، کارگشا، مباشر، چاره جو، چاره گر، راه گشا، اثربخش، موثر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خودآرا، ریاکار، متصنع، متظاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به اندازه ی کافی، قابل ملاحظه
فرهنگ گویش مازندرانی