جدول جو
جدول جو

معنی واشر - جستجوی لغت در جدول جو

واشر
حلقۀ باریکی از چرم یا فلز برای کار گذاشتن در اطراف پیچ ومهره، لایه ای از فلز یا چرم که بین دو جسم قرار می گیرد تا از نفوذ مایعات و گاز جلوگیری کند
تصویری از واشر
تصویر واشر
فرهنگ فارسی عمید
واشر
(شِ)
ابزاری است که در ماشین ها و وسایل مکانیکی به کار میرود و بیشتر در بین دوقطعه که روی هم قرار می گیرند گذاشته می شود و جنس آن ممکن است از مقوا، آهن، مس، لاستیک و کائوچو باشد
لغت نامه دهخدا
واشر
ابزاریست که در ماشینها و وسائل مکانیکی بکار میرود وبیشتر در بین دو قطعه که رویهم قرار میگیرند گذاشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
واشر
((ش))
حلقه ای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو جسم سخت قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
واشر
توله ی خوک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وازر
تصویر وازر
حمل کنندۀ بار برپشت، گناهکار، بزه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، اورت، معتدٌ به، بی اندازه، غزیر، مفرط، موفّر، جزیل، متوافر، درغیش، موفور، عدیده، خیلی، به غایت، کثیر
در علوم ادبی در علم عروض بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشر
تصویر ناشر
نشر کننده، توزیع کننده، پراکنده کننده، کسی که به چاپ و نشر کتاب مشغول است، مؤسسه ای که به چاپ و نشر کتاب مشغول است
فرهنگ فارسی عمید
(شِ رَ)
زن تیز و تنک کننده دندان. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ)
جمع واژۀ عاشره. (منتهی الارب). رجوع به عاشره شود، شتران که در روز دهم بر آب آیند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتران که یک عشر آب خورده باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قوادم پرهای پرندگان. (از اقرب الموارد) ، عواشرالقرآن، آیات که بدان عشر تمام گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
جمع واژۀ ناشره. رجوع به ناشره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واثر
تصویر واثر
پایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واذر
تصویر واذر
گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشه
تصویر واشه
باشه: (پس اندر دوان هفتصد باز دار ابا واشه و چرغ و شاهین کار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخر
تصویر واخر
باز خرنده باز خریدار، خریدار: (تالا جرم بعهد آن پادشاه بزرگزادگان همه بمکتب می نشینند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشی
تصویر واشی
سخن چین، نمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، فراوان، افزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشور
تصویر واشور
جامه اضافی برای تبدیل و عوض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشک
تصویر واشک
باشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازر
تصویر وازر
گناهکار گناهکار: (هیچ وازر وزر غیری بر نداشت من نیم وازر خدایم برفراشت) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابر
تصویر وابر
کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشر
تصویر ناشر
توزیع کننده، نشر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
(ماهیگیری) وسیله ایست مرکب از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته میشود و بعد بالا آورده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهر
تصویر واهر
درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
پسرو اسپ هنگام آورد (مسابقه)، پوست کننده خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که براثر سوزاندن قسمتهای سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمتهای جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشر
تصویر عاشر
دهم دهمین، ده یک گیر ده یک گیرنده، دهم دهمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشر
تصویر خاشر
فرومایه از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاشر
تصویر حاشر
گرد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواشر
تصویر نواشر
جمع ناشره، رگ های بازو پی های بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشر
تصویر عاشر
ده یک گیرنده، دهم، دهمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاشر
تصویر قاشر
((ش))
خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که بر اثر سوزاندن قسمت های سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمت های عمقی جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشر
تصویر ناشر
((ش))
نشرکننده، منتشر کننده، شخص یا مؤسسه ای که کتب و نشریات را چاپ و منتشر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واتر
تصویر واتر
((تَ))
دورتر، آن سوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واور
تصویر واور
((وَ))
وسیله ای است برای صید ماهی مرکب، از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته می شود و بعد بالا آورده می شود
فرهنگ فارسی معین
مباشر، نماینده ی ارباب
فرهنگ گویش مازندرانی