جدول جو
جدول جو

معنی واشجه - جستجوی لغت در جدول جو

واشجه
(شِ جَ)
مؤنث واشج. بهم درپیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به واشج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واشه
تصویر واشه
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، قوش، بازکی، باشه، باشق، سیچغنه، بازک
فرهنگ فارسی عمید
مقیاسی است از نقدینۀ طلا. بیرونی در کتاب الجماهر گوید: یک طینه طلا مساوی است با 16 ماشجه و هر ماشجه عبارت است از چهار دانگ طلا. (از الجماهر ص 36)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث واشی. رجوع به واشی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ مَ)
زنی که خال کوبد. (از اقرب الموارد). آن زن که نگار کند برپشت دست. (مهذب الاسماء). زنی که بر دست دیگری به سوزن نقش کند. زنی که خال میکوبد بر بدن کسی. (ناظم الاطباء). زن کبودی زن. (از یادداشتهای مؤلف). زن خالکوب. مقابل مستوشمه، زنی که به او خال کوبند: لعن اﷲ الواشمه والمستوشمه. (حدیث) (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
زن تیز و تنک کننده دندان. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ کُ)
بازشده. شکفته، جدا شده از... رجوع به واشدن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن درد که بگیرد مردم را. (مهذب الاسماء). درد دندان و درد شکم یا ریش غربیلک یا نوعی از بیماری سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). دردی است در شکم. (از المنجد) ، درندگان. ماران. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی حدیث ابن مسعود: ایاکم و المناخ علی ظهر الطریق فانه منزل الوالجه، یعنی السباع والحیات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است در طخارستان، شاید همان والج باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک که در 24 هزارگزی شمال شرقی آستانه و 16 هزارگزی راه مالرو عمومی قرار دارد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که دارای 250 تن سکنه است. از آب قنات و چشمه مشروب میشود. محصول آنجا غلات، بنشن، چغندرقند و انگور است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
پرنده ای مانند باز لیکن از باز کوچکتر. (برهان) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). باشه. باشق. واشق. واشک:
پس اندر دوان هفتصد بازدار
ابا واشه و چرغ و شاهین کار.
فردوسی.
و رجوع به باشه و باشق و واشک شود، تاریکی که فرا میگیرد دشت و بیابان را در حوالی صبح. (ناظم الاطباء). در مأخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
هرچه درهم پیچیده باشد. (منتهی الارب). درهم پیچیده شده و مختلط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واشیه
تصویر واشیه
مونث واشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشه
تصویر واشه
باشه: (پس اندر دوان هفتصد باز دار ابا واشه و چرغ و شاهین کار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشه
تصویر واشه
((ش))
باشه، پرنده ای شکاری، کوچک تر از باز
فرهنگ فارسی معین
باشه، دلیجه
فرهنگ گویش مازندرانی